pคrt 4 : 𝐖𝐡𝐞𝐫𝐞 𝐈𝐬 𝐓𝐚𝐞𝐡𝐲𝐮𝐧𝐠?

640 90 10
                                    


سرم رو بالا گرفتم. انتظار داشتم که یه آسمون ابری و سفید‌ رو ببینم، اونجام سفید بود اما نه آسمونی که دلش گرفته و به ابرها پناه داده.
دور خودم چرخیدم. همه جا سفید بود. انگار که یه مکعب خیلی بزرگ به رنگ سفید توخالی رو گذاشتن روی زمین و به طرز عجیبی من رو توی اون زندانی کردن.

هیچ راهی نیست، همه جا بستست. انتظار میره که یک در یا حداقل یه دریچه وجود داشته باشه که من از اون طریق اینجا باشم،‌ اما هیچ چیزی وجود نداره!

انگار دوباره فقط منم و من... فقط خودم توی دنیای کوچیک خودم که باید یه راهی برای بیرون اومدن از اونجا پیدا کنم. باید در آزادیم رو خودم پیدا کنم.

همچنان قدم میزنم و دنبال راه خروجم اما چیزی جز سفیدی نیست.

سرگیجه به سراغم میاد...یکی از مشکلات همیشگی منه ولی واقعا الان وقتش نیست!

داشتم دور خودم توی اون دنیای سفید میچرخیدم و زمین میخوردم.

خیلی سفید بود و به طور تهوع آوری حال ادم رو بد میکرد.

تنها چیزی که فهمیدم این بود که دارم با سر زمین میخورم اما حسش کردم. مطمئنم که گرمای دست یه آدم بود که به من کمک کرد؛ اما از اینم مطمئنم که هیچ کسی بجز من توی اون فضای سراسر بسته وجود نداشت. پس یعنی کی بود که به من کمک کرد؟

با کمک اون دست بلند شدم اما همین که ایستادم، اون دست دیگه دور مچ دسته من قفل نبود.
ایستادم و به رو به رو خیره شدم.
انگار تنهایی اونجارو بلعیده بود.

دور زدم تا به پشت سرم نگاه کنم. اون تهیونگ بود!
در دور ترین نقطه از من وایساده بود و به دیوار سفیده پشت سرش تکیه داده بود. پس ینی اون بهم کمک کرد؟!

با هیجان خاصی به سمتش رفتم. میخواستم دوباره حسش کنم، دوباره اون اغوش گرم رو حس کنم، دوباره مطمئن شم که مال خودمه.میخواستم مطمئن شم که واقعیه!

لنگ لنگان به سمتش رفتم. از هیجانی که درونم به پا شده بود حتی راه رفتن درست رو هم فراموش کرده بودم.

خیلی محکم بود. اون چیزی که باعث توقف من شد و من رو تقریبا زمین انداخت.
اما من مطمئنم به جز تهیونگم و اون دیوارا هیچ کس و چیز دیگه ای اونجا وجود نداشت!
مطمئنم که جلوم فقط و فقط تهیونگ بود با اون چشمای درشت مشکی که انگار هر لحظه میخواد چیزیو درون من کشف کنه!

اینبار خودم بلند شدم. با احتیاط قدم برمیداشتم. انگار دستام جلوتر از من حرکت میکردن تا بفهمم که چی راهمو سد کرد بود.
یه دیوار بود، یه شیشه خیلی شفاف. پس اون چیزی که راه رسیدن به تهیونگم رو گرفت این بود؟ یه شیشه؟
اما چرا؟ مگه نمیدونست که من چقد دلتنگ تهیونگمم؟
پس چرا باهام اینکارو میکرد؟ چرا دوست نداشت من توی اغوش عزیز ترین فرد زندگیم غرق شم؟

PhantomWhere stories live. Discover now