[فلش بک]
زن درحالی ک با دستاش چشماش رو پوشونده بود روی صندلی منتظر بود
منتظر یه صدا که بیاد و بهش بگه همه چیز درست میشه
یه صدایی که به اون زن بفهمونه اون چیزی رو از دست نمیدهدرواقع اون دستا سعی داشتن تمام صورت زن رو تحت پوشش قرار بدن
تا یوقت اگه کسی از اونجا رد شد متوجه نشه
متوجه نشه ک اون زن چقدر نیاز به کمک داره
اون دستا نمیخواستن صاحبشون خجالت زده بشه
ازاینکه ممکنه بقیه متوجه اشکای اون زن بشن
اخه اون همیشه سعی کرده بود قوی بمونه
تا خونوادش بتونن بهش تکیه کنن
در این لحظه اون دستا حتی از زن هم قوی تر بودنولی حالا اون داشت نابود میشد
از اینکه ممکن بود تا دقایقی دیگه بفهمه بخاطر زندگی مضخرفی که خودش در گذشتش تجربه کرده بود, حالا قراره پسرشم از یه زندگیه عذاب اور رنج ببرهاما با تمام این وجود اون هنوزم امیدشو از دست نداده بود
اون هنوزم منتظر بود تا پسرش بلند شه و بهش بگه که حالش کاملن خوبه و میتونن باهم دیگه برن خونه و تمام این ماجراها رو فراموش کنن
حتی اگه جونگ کوک قرار بود دیگه لبخند نزنه, هرچند که خیلی وقت بود که این کارو نمیکرد, ولی بازم میخواست پسرشو سالم روبروش ببینهتو همین وضعیت مردی توی همون سالنی که اون زن سعی داشت خودشو حداقل اونجا محکم نگه داره, قدم میزد
طوری که انگار اگه بشینه دکتر با یه خبر بد از اتاقش میاد بیرون و اگه راه بره این اتفاق نمیوفته
شاید اگه از دور به اون مرد نزدیک میشدی فکر میکردی که اون پاهاش به خاطر نشستن طولانی خواب رفتن و اون فقط میخواد با بی تفاوتی کمی راه بره
اما اگه دقیق میشدی میتونستی نشونه هایی از استرس رو از رو صورت اون مرد تشخیص بدی
که واقعن هم کار سختی نبوداما مثل اینکه زن دیگه ایم تو اون سالن وجود داشت :" اقای جئون لطفن ارامش خودتون رو حفظ کنید. مطمعن باشید که هیچ اتفاق بدی نمیوفته.
به احتمال زیاد اون فقط یه حملهی عصبیه کوتاه مدت بوده
فقط باید امیدتون رو کمی بالا ببرید!"دختر جوون پشت میزش که گوشهی سالن قرار داشت نشسته بود و با لبخند رو لبش سعی داشت چیزای کمی که از روح و روان انسان میدونه رو به وسیله حرفاش به اون زوج نگران برسونه
به هرحال هر اتفاقی که اونجا میوفتاد میتونست یه تجربه واسه ایندهی کاریش به حساب بیاداما اون خبر نداشت از اشوبی که تو دل خانوم و اقای جئون به پا بود
شاید چیزی این وسط وجود داشت که فقط اون زن و شوهر میدونستند و اون منشی خبری ازش نداشت
به هرحال اون تازه استخدام شده بود تا منشیه دکتر کیم باشه!
YOU ARE READING
Phantom
Fanfiction[ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ] این دنیا جای بزرگیه اما جهان افکارمون خیلی بزرگتر از این حرفاست درحدی که میشه توش زندگی کرد، خاطره ساخت، عاشق شد و هیچ وقت ازش بیرون نیومد. ▪︎𝕮𝖔𝖚𝖕𝖑𝖊: 𝑻𝒂𝒆𝒌𝒐𝒐𝒌 ▪︎𝕲𝖊𝖓𝖗𝖊: 𝑷𝒔𝒚𝒄𝒉𝒐𝒍𝒐𝒈𝒊𝒄𝒂𝒍, 𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕, 𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄...