"همه ما به آرامبخش نیاز داریم.
شاید افراد دیگ اسم دیوونگی روش بذارن اما حتی همونام بدون ارامبخششون نمیتونن زندگی کنن.
این نیازیه که بعضی وقتا خودشو نشون میده.
مثل زخمی ک دوباره سر باز کنه به جونمون میوفته و آزارمون میده.
شایدم یه تلنگر میزنه و میگه که اون آرامبخش هم به تو نیاز داره!
درسته، همونطور که ما به اون آرامبخش نیاز داریم اونم یه جایی منتظر ماست.زمانی ک حسش میکنی و میفهمی که اون زندگی قبلت یک پوچیای بیش نبوده، زمانی ک غرق در آرامشت میشی و دوباره حسش میکنی، طعم دوباره زندگی رو میچشی
میفهمی که آرامش چه حسی داره.
همه آدما یه جایی روی این کره خاکی یه آرامش بخش برای خودشون دارن.
بعضیا پیداش نمیکنن و بعضیا دیر پیداش میکنن
ولی وای به حال اونایی که بعد از چشیدن حس آرامش آرامبخششونو گم میکنن!"
[فلش بک]
مطمعنم امروز یکی از بهترین روزای زندگیمه.
خب معلومه هر روزی که قرار باشه تهیونگو ببینم بهترین روز حساب میشه!
این یه اتفاق عالی بود. یه خبر خوش که بعد از گذشت حدود دو هفته بعد از دیدنش به دستم رسید.پیامی که بهم داد واقعا دگرگونم کرد
"سلام کوکی!
خیلی خوش حال میشم که دوباره ببینمت و صداتو بشنوم که برام حرف میزنی یا حتی اگه خواستی با هم یه قهوه خوردیم.
ساعت شیش غروب به آدرسی که برات میفرستم میبینمت"قبل از هرچیز به لقبی که تهیونگ بهش داده بود فکر کرد و کلی غش و ضعف کرد.
وقتی کس دیگه ای بهش میگفت کوکی انقدر خوشحال نمیشد!
YOU ARE READING
Phantom
Fanfiction[ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ] این دنیا جای بزرگیه اما جهان افکارمون خیلی بزرگتر از این حرفاست درحدی که میشه توش زندگی کرد، خاطره ساخت، عاشق شد و هیچ وقت ازش بیرون نیومد. ▪︎𝕮𝖔𝖚𝖕𝖑𝖊: 𝑻𝒂𝒆𝒌𝒐𝒐𝒌 ▪︎𝕲𝖊𝖓𝖗𝖊: 𝑷𝒔𝒚𝒄𝒉𝒐𝒍𝒐𝒈𝒊𝒄𝒂𝒍, 𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕, 𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄...