Part 6

3K 689 79
                                    

وت~♡

•••••

حضور اروم ولی پررنگ جکسون رو میتونست پشت سرش حس کنه .
"دیدی پسره چه بی ادب بود!"
به محض خروج شروع به نق زدن کرد .

"اوهوم"جکسون داشت مثل همیشه اروم و خونسرد تمامی حرف هاش رو تایید میکرد .
به سمت اسانسور پا تند کرد و واردش شد "ریختش رو دیدی؟"

"اره"جواب های جکسون هنوز کوتاه و مختصر بود .
بعد از اینکه مطمعن شد جکسون هم سوار اسانسور شده دکمه همکف رو فشار داد و دست به سینه ایستاد"فقط من بچم؟مطمعنم تا الان داشته بهونه میاورده"

"فکر نکنم"جکسون بالاخره دست از تایید حرف هاش برداشت.
سریع به سمتش چرخید"پس چرا اون پسر بی ادب الان داره باهاش زندگی میکنه؟"تن صداش بالا رفته بود و کاملا اماده بود تموم عصبانتیش رو سر جکسون خالی کنه !

"اون هم دلایل خودش رو داره"
جکسون با اینکه کم حرف و خنثی بود ولی بعضی مواقع هم مثل اون لحظه حرف خودش رو میزد و یه جورایی باعث میشد از دستش عصبانی شه .

جکسون رو از دوران دبستان میشناخت .
اون زمان جکسون یه پسر آروم و بی سر صدا  بود که به خاطر چاقی بیش از اندازش مورد تمسخر بقیه بچه ها قرار میگرفت .

میشه گفت تنها دوستش اون بود که
مثل بقیه ظاهر افراد رو قضاوت نمیکرد و همیشه سعی میکرد با ملاحظه و عاقل باشه .
بچه که بود باباش تو یه تصادف فوت شده بود و از اون زمان داش میخواست اونقدر عاقل باشه که بتونه برای مادرش یه تکیه گاه محکم باشه و میشه گفت از سنش بیشتر میفهمید .

البته نه همیشه ، بحث که به چانیول میرسید اون به یه کوچولوی حسود تبدیل میشد که توجه بیشتری میخواست .
باباش و چانیول عمو زاده های هم بودن و چانیول بعد از فوت باباش همیشه هوای اون و مادرش رو داشت برعکس بقیه بچه های فامیل که بهشون توجهی نمیکرد همیشه کنار اون ملایم و اروم بود .

البته اینجور نبود که خیلی باهاش مهربون باشه یا نازش رو بخره .
پارک چانیول همیشه خط قرمز های خودش رو داشت و دقیقا به خاطر همین مساله هم بود که شدیدا روش کراش داشت .

اون جذابیت دیوونه کنندش باعث میشد بیخیال محدودیت های جنسیشون بشه و همیشه از دور عاشقش باشه .
تنها کسی که از این حس یه طرفه خبر داشت جکسون بود .
کسی که علی رغم تغییر وزن معجزه اساش ، باز هم به دوست شدن با کسی به غیر از اون علاقه نشون نمیداد و همیشه در سکوت کنارش بود و حرف هاش رو میشنید .

"اون خیلی از ما بزرگتره جین ، دغدغه هایی که اون داره رو من و تو نمیتونیم درک کنیم "

انگار اون روز از اون روز هایی بود که جکسون سعی میکرد نقش جغد دانا رو براش بازی کنه .
چرخی به چشم هاش داد و بهش پشت کرد .
با اینکه حرف های جکسون منطقی بود ولی اون نمیخواست قبول کنه .

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now