part 19

4.3K 904 269
                                    

من جدا معذرت میخوام. استارتش رو خیلی وقته زدم ولی فرصت نداشتم تمومش کنم. چند روز پشت سر هم سرم شلوغ بود و اینجوری شد که دیر شد.

امیدوارم از خوندن این قسمت لذت ببرین♡

***

"بکهیون! "
دوباره صداش زد و پتو رو از روی بدن داغش تکون داد.

بکهیون حرف نمیزد. بعد از خوندن اون شعر بی معنی ساکت شده بود و فقط اروم پلک میزد. چشم هاش خمار و قرمز بود.

"بکهیون از کی مریض شدی؟"

"هیس! ماما داره گریه میکنه"

چند ثانیه طول کشید تا متوجه منظورش بشه. همونجور که حدس زده بود، داشت هزیون میگفت.

"ماما چرا گریه میکنه بکهیون؟!"

در حالیکه تلاش میکرد تی شرت خیس از عرقش رو از تنش بیرون بیاره گفت و سعی کرد سرگرمش کنه.

"بابا زدتش"

دستش از حرکت ایستاد. اروم سرش رو چرخوند و به صورت بکهیون نگاه کرد. تو خودش جمع شده بود و ترسیده به نظر میرسید.

"ماما از من متنفره! "

احساس میکرد لب هاش به هم چسبیدن. چند بار پلک زد و لب هاش رو محکم روی هم فشار داد.

"ماما ازت متنفر نیست بکهیون"
و بلاخره تونست حرف بزنه.

"هیچکس من رو دوست نداره"

اون در مورد وضعیت زندگی بکهیون چیز زیادی نمیدونست. نمیدونست واقعا مامان باباش دوستش دارن یا نه، ولی اون لحظه بکهیون اونقدر بی پناه به نظر میرسید که دلش میخواست بهش دلگرمی بده. حتی اگه دروغ بود.

"ابنجوری نیست. مطمئنم خیلیا دوستت دارن"

صورت بکهیون در هم شد"دروغگو. هیچکس منو دوست نداره. همه از من بدشون میاد. ولی میدونی چیه. مهم نیست. منم دوستشون ندارم. منم ازشون بدم میاد"

انتظار داشت بکهیون مثل همیشه پرخاش کنه. ولی اون لحظه فقط ناراحت و افسرده به نظر میرسید. با اینکه صداش رو بالا برده بود، باز هم اسیب دیدگیش به چشم میومد.

سعی کرد لبخند بزنه"دروغ نمیگم. کریس دوستت داره"برای اولین بار توی اون مکالمه به حرفی که میزد ایمان داشت.

"کریس؟همون پسره که چشماش ابیه؟"

چه انتظاری داشت؟ داشت با یه بچه مریض بحث میکرد و انتظار داشت حواسش سر جاش باشه.

به خودش فحشی داد و دوباره فاصلش رو با بکهیون کم کرد.

"اره همون" تی شرت بکهیون رو از سرش در اورد و بعد سراغ شلوارش رفت.

"کریس باهام دوست میشه؟"

همونجور که دستش روی کش شلوارک بکهیون مونده بود سرش رو به سمتش چرخوند. بکهیون دلش دوست میخواست؟

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now