Part 23-2

3.6K 843 74
                                    

چند ثانیه طول کشید تا منظور بکهیون رو متوجه شه. ابرو هاش رو بالا داد و به صورت مصمم بکهیون خیره شد. چی باعث شده بود نظرش عوض شه؟ دوباره چه نقشه ای داشت؟

"و چی باعث شد نظرت عوض شه؟"
امیدوار بود طعنه صداش خیلی مشخص نباشه. نمیخواست بکهیون رو سر لج بندازه.

"هیچی..ناراضی ای؟"
بکهیون با یه لحن خیلی بیخیال گفت ولی وقتی لحظه اخر سرش رو یه سمت دیگه چرخوند و نگاهش رو ازش دزدید، مطمعن شد قضیه یه چیز دیگست.

حالتش دقیقا شبیه چند دقیقه قبل لوهان بود. بچه های دروغگو..
ولی اگه این چیزی بود که بکهیون میخواست بهش تظاهر کنه، اون هم بدش نمیومد ببینه تا کجا قراره پیش بره و یا دلیل موافقتش چیه.

اون هم با ظاهر بیخیالی اروم سرش رو تکون داد"نه..چرا ناراضی باشم..در ازاش چی میخوای؟"

"اون رو باید خودت بهش فکر کنی ببینی چی خوشحالم میکنه. یه هفته فرصت داری!"
بکهیون باز داشت نگاهش میکرد. ابروهاش رو بالا انداخته بود و یه نگاه از خود راضی توی چشم هاش داشت.

کم کم داشت خندش میگرفت. بچه چموش..
"اوکی..مرسی قبول کردی بکهیون شی!"

اینبار از قصد طعنه زد و بعد منتظر شد بکهیون از اونجا بره. این چیزی بود که ازش انتظار داشت. هر چند بکهیون بر خلاف تصور اون به اونجا نشستن ادامه داد و فقط پاهاش رو روی هم انداخت.

حتی به نظر نمیومد حرفی داشته باشه بزنه. کار خاصی هم نداشت که انجام بده. فقط اونجا نشسته بود و به در و دیوار نگاه میکرد.

قرص هاش رو اشتباهی خورده بود؟ این حالتش طبیعی نبود. چند بار پلک زد و بعد نگاهش رو از بکهیون گرفت. به سمت لوهان و کریس چرخید و ابروهاش رو براشون بالا انداخت. از اون دو تا احمق هم انتظار نداشت بتونن یه مدت طولانی ساکت بمونن.

لوهان با چشم های گرد شده و کریس با یه لبخند پر از رضایت به بکهیون نگاه میکرد و به نظر میومد حتی اون دو تا هم متوجه عجیب غریب بودن مود بکهیون شدن.

"تلوزیون ببینیم؟"بکهیون با یه لحن معمولی دوباره توجه اون رو به خودش جلب کرد.

با ابروهای بالا داده به سمتش چرخید.
اوکی این یکی دیگه واقعا عجیب بود. حتی نمیتونست تظاهر کنه که براش یه چیز عادیه و تعجب نکرده. تا جایی که به یاد داشت این اولین جمله از بکهیون بود که هیچ لحن پرخاشگرانه، پر از تنفر و یا پر از تمسخری نداشت. کاملا عادی انگار اون یه بچه عادی باشه این رو گفت و بعد بدون اینکه جواب اون واقعا براش مهم باشه به سمت اون خم شد و دست هاش رو دراز کرد تا ریموت رو از کنار پاهاش برداره.

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now