Part 30

5.6K 980 199
                                    


تازه وتا به پونصد رسیده..

نفس ۳۰

"حال مامانت چطوره؟"
چانیول مهمون داشت و کسی که این سوال رو میپرسید مادر بچه ای بود که اون اخیرا بیشتر از همه ازش بدش میومد.

دهنش کج شد و نگاه پوکری به زنی که مقابلش نشسته بود انداخت. قبل از اینکه دهنش رو باز کنه چشمش به چانیول که کنار زن نشسته بود و با دقت نگاهش میکرد افتاد و پوفی کرد. بدون اینکه چیزی بگه سرش رو پایین انداخت و باقی مونده نودل توی بشقابش رو هورت کشید.

میتونست سنگینی نگاه زن که هنوز روش بود رو احساس کنه.
"هی مامانم با تو بود." صدای پر تشر جینیونگ رو کنارش شنید و باز هم واکنش نشون نداد.

"خیلی بی ادبی"واقعا که بچه رو اعصابی بود.
سرش رو بلند کرد و گردنش رو به سمتش چرخوند. نگاه از بالا تا پایینی بهش انداخت و بعد با دهن کج شده گفت"مودبانه ترین کاری که میتونم براش بکنم اینه که جوابش رو ندم. تو هم خفه شو و کاری به کارم نداشته باش تا قبرتو گچی نکردم"

"هی پسرا، تمومش کنین."چانیول وساطت کرد.

"متاسفم سوهی" رو به زن گفت و زن در جوابش لبخند زد"اشتباه از من بود." و بعد سمت جینیونگ چرخید"غذاتو بخور جین. تو که نمیخوای باز زخم معده بگیری نه؟"

جینیونگ برای اخرین بار به اون چپ چپ نگاه کرد و بعد با غذاش مشغول شد.
برای چانیول ابرویی بالا‌ انداخت که مرد بزرگتر نادیدش گرفت و مشغول حرف زدن با مادر جینیونگ شد.

انتظار داشت مثل همیشه اون رو سرزنش کنه و طرف جینیونگ رو بگیره ولی تقریبا یه واکنش بی طرفانه و خنثی از خودش نشون داده بود.
"اونجوری نخور ماهیو، قبلش تیغاشو بیرون بیار"

"من که دیگه بچه نیستم، همینجوری خوبه"
از گوشه چشم به سوهی نگاه کرد. داشت تیغ های ماهی رو جدا میکرد و گوشت سفید رو روی برنج پسرش میذاشت.

جین یونگ هم تموم مدت نق میزد ولی در اخر اونها رو میخورد.
لیوان اب رو سمت دهنش برد و یه قلپ بزرگ ازش خورد. بی خاصیت های چندش.

قاشقش رو توی ظرف انداخت و از پشت میز بلند شد.
"هنوز چیزی نخوردی که، سیر شدی؟"
دوباره زن رو نادیده گرفت و از اشپرخونه خارج شد.

"ولش کن. هر چقدر کمتر سربسرش بذاری.."
در اتاقش رو پشت سرش بست و ادامه جمله چانیول رو نشنید.

گوشیش رو از جیبش بیرون اورد و اینستاگرامش رو باز کرد. هشتگ مخصوص انیمه موردعلاقش رو سرچ کرد و مشغول گشت زدن شد.

نیم ساعت بعد احساس گشنگی بهش دست داد. معدش به هم میپیچید و شکمش صدا میداد.

هندزفریش رو از توی گوشش بیرون اورد و لخ لخ کنان از اتاقش خارج شد. روی مود خوبی نبود و خیلی حال و حوصله نداشت. امیدوار بود اون پسر احمق هر چه زودتر از اونجا بره.

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now