Part15

3.2K 812 86
                                    

اینم از پارت جدید♡
وت و کامنت یادتون نرهههه ؛)

باندپیچی پاهای بکهیون که تموم شد، سرش رو بلند کرد.
پسر کوچک تر هنوز با یه اخم غلیظ نگاهش میکرد. با اینکه حالت صورتش ناراضی بود ولی اینکه تا اون لحظه ساکت مونده بود و سعی نکرده بود با کشیدن موهاش جلوی کارش رو بگیره نشون میداد خیلی هم از کارش بدش نیومده.
البته اونقدر حالت صورتش طلبکارانه بود که کریس جرات نداشت خیلی باهاش گرم بگیره.

در حالیکه وسایلی که کف اتاق ریخته بود رو به جعبه کمک های اولیه برمیگردوند، با سری پایین جوری که به نظر بیاد خیلی هم علاقمند نیست سر صحبت رو باز کرد"پس تو از پارک چانیول متنفری!"

بکهیون جوابش رو نداد. تو همون حالت دست به سینه اخمالوش موند و فقط بهش زل زد.

اگه اونقدر برای شنیدن جواب های بکهیون مصمم نبود، فحشی که توی دلش داده بود رو بلند به زبون میاورد.

چرا هر دو عضو اون خونه اصرار داشتن در برابر سوال های اون سکوت کنن؟ کسی برای ساکت موندم بهشون پول میداد؟

لبخند پر حرصی زد و یه بار دیگه تلاش کرد"از چیش بیشتر از همه متنفری؟"

بر خلاف انتظارش بکهیون اینبار ری اکشن نشون داد"معلوم نیست؟!"

این یکی از موقعیت هایی بود که کریس همیشه ازش استقبال میکرد. اینکه یه نفر رو پیدا کنه و بتونه باهاش پشت سر چانیول غیبت کنه از سرگرمی های مورد علاقش بود. به خاطر همین اون لحظه به شدت با خودش درگیر بود که مکالمه رو حساب شده پیش ببره یا بشینه و با خیال راحت با بکهیون در مورد اینکه چقد چانیول عوضی و خودخواهه حرف بزنه.

در اخر تونست با "کریس زخم خورده از چانیول" درونش کنار بیاد و خودش رو راضی کنه تا عاقلانه فکر کنه.

"میدونی مردم میتونن دلایل زیادی داشته باشن تا از اون بدشون بیاد. مثلا اینکه زیادی جدیه روی اعصاب منه. لوهان از اینکه اون یه زورگوی عوضیه متنفره. الیس از این متنفره که اون زیادی پرفکت و البته زیادی پیچیدست."

وقتی اسم الیس رو به زبون اورد، متوجه تغییر حالت صورت بکهیون شد ولی توجه نشون نداد و ادامه داد:

"سورا مامان تو، از این متنفر بود که با اینکه چانیول خیلی عالیه ولی هیچ پولی نداره! "
داشت مکالمه رو حساب شده پیش میبرد و به محض اینکه حالت صورت بکهیون اینبار کاملا عوض شد، حس کرد مسیر درستی رو در پیش گرفته.

بکهیون اخمهاش رو کامل در هم کشیده بود و با فکی قفل شده، در حالیکه لب هاش شبیه یه خط به نظر میومد، منتظر به اون نگاه میکرد.

با یکم دقت حتی تونست کنجکاوی ته چشماش رو هم ببینه.

بچه کاملا اماده این بود که در مورد گذشته اطلاعات بهش بده.

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now