Part 10

2.8K 676 23
                                    

امشب هی دارم اپ میکنما 😭
وت بدید ببینم ..♡

••••••••••••

لبخند روی لب های الیس خیلی اروم جمه شد و برق نگاهش کم کم خاموش بود .
بکهیون میتونست ببینه حرفش اصلا به مزاق زن خوش نیومده . پوزخندش عمیق تر شد و خواست ادامه بده که چانیول تن صداش رو بالا برد "بکهیون!"

انگار از نظر اون هم بکهیون پاش رو از حدش فراتر گذاشته بود !
بکهیون نگاه پر کینه ای بهش انداخت و اخم هاش رو در هم کشید .
پس واقعا اون زن دوست دخترش بود؟

هشدار چانیول رو نادیده گرفت و دوباره جهت نگاهش رو عوض کرد "و البته مادر من هم فراموش نشدنیه ، سینه های اون حتی از مال شما هم بزرگتره و اون هم سخاوتمندانه با پوشیدن سوتین های ارزون و زننده اونا رو به بقیه نشون میده ، به نظر میره اقای پارک به خاطر از دست دادن اون هرزه ی پولی هنوز ناراح.."

با درد شدیدی که توی مچ دستش پیچید حرفش تو گلوش شکسته شد و یه ناله درد ناک از بین لبهاش خارج شد .
"فقط خفه شو عزیزم ! باشه ؟"

عصبانیت ، حرص و تاکید چانیول کاملا از لحن اروم ولی اماده به انفجارش معلوم بود .
نگاه الیس هنوز بهت زده روی صورت پر از درد بکهیون نشسته بود .
"اوه ، سورا پسر بامزه ای داره !"با یه لحن گیج گفت و کیف قرمزش رو از روی میز برداشت و از روی صندلی بلند شد "شاید بهتره من برم چانیول ، بعدا میبینمت"

اروم گفت و خواست به عقب بچرخه که با حرف چانیول سر جاش متوقف شد
"صبر کن با هم بریم ، میرسونمت"

چانیول با صدایی ریلکس تر از قبل گفت و دستش رو از دور مچ بکهیون باز کرد .
بکهیون سریع با دست دیگش شروع به ماساژ دادن مچ اسیب دیدش کرد .

"من هنوز غذام رو نخوردم!"بعد از یه ریکاوری کوتاه بلند گفت و لجوجانه به نشستن پشت میز ادامه داد .
میتونست سنگینی نگاه متعجب الیس رو روی خودش از گوشه چشمش حس کنه ولی اهمیت نداد و مصرانه به فک منقبض شده چانیول خیره شد .

"یا همین الان از پشت میز بلند میشی بکهیون یا شب بیرون میخوابی ، اصلا هم باهات شوخی ندارم!"پشت لحن جدی چانیول یه عصبانیت سرکوب شده بود .
به سختی داشت خودش رو کنترل میکرد تا جلوی مشتری های اون سالن سر بکهیون داد نزنه .

بکهیون بعد از اخرین نگاه پر نفرتی که به چانیول انداخت از سر جاش بلند شد و مستقیم به سمت در رفت .
میونه راه تنه محکمی به الیس زد و بدون اینکه برگرده یا معذرت بخواد به راهش ادامه داد .

ده دقیقه بعد بکهیون ، الیس و چانیول که تازه هزینه میز رو حساب کرده بود سوار ماشین شدن .
جو بینشون به شدت خفه و سنگین بود .
چانیول در سکوت به جلو خیره بود و فرمون رو هدایت میکرد و الیس معذب نگاهش رو بین صورت عبوس چانیول و تصویر بغ کرده بکهیون توی اینه جابجا میکرد .

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now