Part 34

5.2K 953 300
                                    

                                                                        ساری گایز بابت دیر شدن میخاسم هفته پیش آپ کنم ولی هرکاری میکردم نمیتونستم نیمه دومشو بنویسم
ااوکی امیدوارم لذت ببرین
****

توی چارچوب دستشویی کمین کرده و محوطه مدرسه رو میپایید.
به محض اینکه صدای اژیر خطر رو شنید، یقه اسکیش رو بیشتر بالا کشید و کلاه مشکیش رو روی سرش گذاشت.

فقط چند ثانیه طول کشید تا صدای جیغ دانش اموزها رو بشنوه. از کلاس هاشون خارج شده و توی راهرو ها و محوطه ریخته بودن. بعد از اینکه مطمعن شد همه جا به اندازه کافی شلوغ هست و کسی متوجهش نمیشه، خلاف جهت بقیه مشغول دویدن شد.

صدای همهمه کمتر شده بود و دانش اموزهایی که تونسته بودن از راهروها خارج شن، دیگه جیغ نمیزدن. بعضی هاشون حتی توی حیاط متوقف شده بودن و به ساختمون اصلی نگاه میکردن تا ببینن مشکل از کجاست. قبل اینکه معلم ها متوجه میشدن باید خودش رو به دفتر میرسوند.

در حالیکه نفس نفس میزد، بی توجه به همه ادمهایی که بهش تنه میزدن، داشت میدوید.
میدونست خیلی زمان نداره.

به اتاق معلم ها که رسید از پنجره توی راهرو سرک کشید. هیچکس داخل نبود. دستگیره در رو چرخوند و با احتیاط وارد شد.

مستقیم به سمت میز اقای لی رفت. لپ تاپش روی میز بود. کشوش رو باز کرد و بعد از یکم گشتن بین چند تا ورقه و خودکار، فلش سوال هاش رو پیدا کرد. لپ تاپش هنوز روشن بود.

فلشی که توی جیبش بود رو با فلش اقای لی همزمان وارد درگاه های کنار لپ تاپ کرد و وارد مای کامپیوتر شد.

نگاهش به سرعت روی پوشه های توی فلش میگشت. پوشه ای که میخواست رو پیدا کرد و فورا اون رو کپی کرد. در حالیکه پوشه مورد نظر به فلش خودش منتقل میشد، دوباره مشغول پاییدن اطرافش شد. باید عجله میکرد.

به محض تموم شدن کارش از مای کامپیوتر خارج شد و فلش ها رو از لپ تاپ بیرون کشید. فلش اقای لی رو به کشوش برگردوند و فلش خودش رو توی جیبش گذاشت. یقه اسکیش رو تا روی دهنش بالا اورد و از دفتر خارج شد.

همهمه ها هنوز ادامه داشت. صدای دانش اموزها و معلم ها رو از بیرون میشیند. معلم ها از دانش اموزها میخواستن اروم باشن و دانش اموز ها دیگه هیچکدوم جیغ نمیزدن. هر چند هنوز چندتایی توی راهروها مشغول دویدن بودن.

خودش رو بینشون انداخت و به سمت محوطه رفت. به محض قاطی شدن با تعداد بیشتری از دانش اموزها کلاهش رو روی زمین انداخت و یقه اسکیش رو پایین کشید. مدیرشون روی سکو ایستاده و یه بلندگو توی دستش بود.

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang