part 17

3.7K 892 134
                                    

هااای بر همتون ♡
ببینید کی اومده ؛)
چهار وت کم داشتینا
حواسم هست

"پس اون وسایل هات رو از کجا اورده بودی؟"
سرش رو بالا اورد و برای دیدن کریس که به درگاه تکیه داده بود حولش رو از جلوی چشمش کنار زد.
"کدوم وسایلا؟"با یه لحن بی حوصله پرسید.
کریس جوابش رو نداد و به سکوت چند ثانیه ایش ادامه داد.
به نظر میومد نمیخواد جواب بده. شونه ای بالا انداخت و دوباره مشغول خشک کردن موهاش شد.

"اون دم و تل و چوکر"
بدون اینکه حرکت دست هاش رو روی سرش متوقف کنه جواب داد"چطور؟میخوای بخری برای خودت؟ میتونم بهت قرض بدم"

و باز هم سکوت
زیر حوله چرخی به چشماش داد و حرکت دستاش رو سریع تر کرد.
کارش که تموم شد حوله رو از روی سرش برداشت و اون رو به سمت کریس پرتاب کرد"خشکش کن"

کریس حولش رو توی هوا گرفت"پس تو مشکلی با شوخی های جنسی نداری؟"
لحنش جوری بود انگار از بیان چنین موضوعی خجالت میکشه. با حالت پر اعتماد به نفس همیشگیش فرق داشت.

"هاه؟چی داری میگی؟" خسته از سوال های بی سر و ته کریس غرید و از روی تخت بلند شد.
با دو قدم بلند خودش رو به کریس رسوند و روبروش ایستاد. دست هاش رو روی سینش تو هم قفل کرد و وزنش رو روی یک پا انداخت"اینا رو میپرسی به چی برسی؟چیو میخوای بهم نسبت بدی؟!"

ابروهای کریس اروم بالا رفتن و چند ثانیه بعد دست هاش رو هم به نشونه تسلیم بالا گرفت"هیچی، هیچی بکهیون! لازم نیست عصبانی بشی. "

"نه بگو. تو هم فکر میکنی من هرزم؟ میدونی چیه؟ برام مهم نیست. میتونم حتی بیشترش رو هم نشونت بدم. میخوای؟"و با نیم قدم تهدید امیز خودش رو به کریس نزدیک کرد.

کریس هم ناخوداگاه یه قدم کامل به عقب رفت"نه ممنون. و باور کن راستش رو دارم میگم. منظور من اصلا.. "
با جلو اومدن دست بکهیون، مسیر حرکتش رو با نگاهش دنبال کرد و بعد از اینکه متوجه مقصدش شد، با چشمای گشاد شده به عقب پرید و در رو محکم به روی خودش بست.

"وات د فاک! "با صدای بلند داد زد و دستش رو محکم تر روی دست گیره در فشار داد. میترسید هر لحظه بک در رو از اون طرف باز کنه و بیاد کار نیمه تمومش رو تموم کنه.
بعد از تقریبا یک دقیقه، وقتی مطمئن شد قرار نیست بکهیون از اتاقش خارج شه و بیاد به اون تجاوز کنه دستگیره رو ول کرد و با قدم های بلند به سمت سالن رفت.

روی مبل نشست و به جلو خم شد. اب دهنش رو قورت داد و دستش رو توی موهاش چرخوند.
اون بچه واقعا میخواست دیکش رو بگیره!
اوکی میدونست فقط میخواسته اون رو بترسونه ولی این.. این زیادی بود. اون بچه چش بود؟
شاید چانیول حق داشت. اگه بهش تجاوز شده بود اونقدر راحت برخورد نمیکرد مگه نه؟

~★★★~

"من گفتم بستنی موزی میخوام! "
"من از بستنی موزی خوشم نمیاد"
"چرا فکر میکنی به علاقه کوفتی تو اهمیت میدم؟ برو برام بستنی موزی بگیر! "

~💙I Can't Breathe[ChanBaek]💙~ Where stories live. Discover now