Part 8

4.4K 812 1.3K
                                    


هری

صبح که بیدار شدم باز لویی نبود . میدونم سرش شلوغه . چون چند وقته حمله ها زیاد شد ولی این که صبح بیدار بشم و جای خالیش رو ببینم حالم بد میشه . دوش گرفتم لباس پوشیدم و بدون خوردن صبحانه راه رفتم سمت خونه زین اینا . میدونم هنوز زوده ولی نیمخوام ریسک کنم و یهو لیام رو ببینم بگه نرو

تو راه خونه شون دیوید رو دیدم . قلبم ریخت و داشتم چپ و راستم رو نگاه میکردم یه جا قایم بشم که نگاهم به نفر بغل دستیش افتاد . دنیل ! اینا هنوز با همن ؟ جدا ؟ با دهن باز بهشون خیره شده بودم که منو دیدن .چرخیدم یه ور دیگه و میخواستم در برم که صدام زد

د- هری !

سرجام خشک شدم . ای تف به این شانس من . برگشتم سمتشون و با یه لبخند زوری براشون دست تکون دادم

ه- سلااام چطورین ؟ خب ظاهرا خیلی خوبید . خداروشکر . خدافظ

چرخیدم برم که که دیوید دوباره صدام زد

د- واستا هری. باید باهات حرف بزنم.

چشمام رو بستم و نفسم رو دادم بیرون . برگشتم سمتش و چشمام رو باز کردم منتظر شدم ببینم میخواد چطوری حالم رو بگیره

د- خیلی وقته ندیدمت

ه- آره

د- دو روز پیش تولدم بود

ه- آره..یعنی چیز .. مبارک باشه . تبریک میگم .

د- ممنون . و حدس بزن جفتم کیه ؟

با لبخند دستش رو دور گردن دنیل انداخت و اونو به سمت خودش کشید و گونه اش رو بوسید. با چشمای گرد نگاهشون کردم .

ه- دنیل جفتته ؟ وااای

د- آره.. حالا میفهمم خوشحالی یعنی چی .. بهترین حس دنیا یعنی چی ..

ه- تبریک میگم .براتون خیلی خوشحالم

و واقعا هم بودم . حالا که لویی رو دارم میفهمم چقدر باحاله که جفت داشته باشی .

دنی- ممنون هری . امیدوارم تو هم جفتت رو پیدا کنی

د- اوه آره .. راستی من بهت دروغ گفته بودم . امگاها هم جفت دارن

چپ چپ نگاهش کردم . ذات خراب رو ببین ها

دنی- تو بهش گفته بودی جفت نداره ؟ .. چقدر بامزه ای

My AlphaWhere stories live. Discover now