Part 28

5.2K 819 1.6K
                                    


هری

وقتی صحبت هام تموم شد با الکس از میون افراد گذشتیم و رفتیم سمت خونه . از کنارشون که رد میشدم بهم لبخند میزدن یا با شگفتی خیره میشدن . حس رضایت و خوشحالی رو خیلی آسون میتونستم حس کنم ولی اونا تنها احساسات نبودن ..

در اتاق رو که پشت سرمون بستم الکس اومد چیزی بگه که دستم رو بردم بالا و ساکتش کردم . نشستم رو صندلی و خیره شدم به دری که بالافاصله باز شد . دس با صورتی قرمز اومد تو .

ه- من یه دفتر لازم دارم . نمیشه تمام ملاقات ها رو اتاق خوابم انجام بدم . برام یکی پیدا کن

صورت قرمز دس تاریک تر شد

د- بعدا به اون موضوع هم میرسیم . فعلا مسائل مهمتری هست . مثل انتخاب این دختر بی تجربه به سمت بتایی . هری تو یه جنگ پیش رو داری ! جنگ ! واقعا میخوای اینطور خودسرانه و بدون کمک و راهنمایی بقیه بری جلو ؟ میدونی جون چندنفر رو به خطر میندازی ؟

ه- میدونم چی در انتظارمه . و الکس تنها کسیه که میتونم بهش اعتماد کنم . تنها کسیه که میدونم قلبش جای درستیه . و نگران نباش من باشما مشورت میکنم ولی همه تصمیمات توسط من یا الکس گرفته میشه . هیچ اتفاقی بدون نظر ما رخ نمیده . اینو به هرکس که لازمه بگو

د- من بیشتر از هرکسی برای گرگ های آزاد جنگیدم . تو نمیتونی من رو بزاری کنار

ه- تو در این جنگ هستی فقط تصمیم گیرنده نیستی . البته اگر نمیخوای برو

دس دندون هاش رو روی هم فشار داد ولی چیزی نگفت . الکس با نیشخند روی تختم نشسته بود و به دس نگاه میکرد .

د- لویی چی شد ؟

نگاهم رو از الکس گرفتم و دوباره به دس نگاه کردم ..از روی صندلی بلند شدم و دستام رو کردم توی جیبم

ه- زنده است

د- چرا ؟

ه- چون من خواستم

د- این بهترین فرصت بود که از دستش خلاص بشی و بعد سریع گله اش رو تحت کنترل بگیری

ه- اون گله آخرین مقصد ماست

رفتم سمت الکس خم شدم و در گوشش چیزی گفتم . نگاهم کرد ولی چیزی نگفت و رفت . الکس که رفت برگشتم سمت صندلیم ونشستم روش

د- چرا نقشه رو عوض کردی ؟ ما باید اول اونجا رو ..

ه- من نقشه ای رو عوض نکردم . تو درباره حمله به اونجا چیزی به من نگفته بودی و خودت تصمیم گیری کرده بودی . کاری که دیگه انجام نمیدی .

My AlphaWhere stories live. Discover now