Part 11

4.2K 779 1.5K
                                    


هری

با توپک از رخخو رد شدیم و رفتیم پیش الکس . تنبل خانوم خوابیدم بود . دیگه عصر که موقع خواب نیست . رفتم توپک رو یه کم تو رودخونه خیس کردم بعد آوردم بالای سرش تکوندم که باعث شد یهو از خواب بپره

ا- عهههههههه اینجوری آدم رو از خواب بیدار میکنن ؟

ه- الان وقت خواب نیست . پاشو من اومدم

پاشد نشست و خمیازه کشید بعد یه نگاه به توپک تو دستم انداخت

ا- اونو چرا با خودت آوردی ؟ مگه عروسکته که میزنی زیر بغلت همه جا میبریش؟

ه- نه . لویی گفت باید ولش کنم

با غصه گفتم و توپک رو ناز کردم . بنده خدا

ا- چرا ؟

ه- چون ظاهرا کار من غلط بوده . من شکار بلد نیستم . توپک غذای ماست و ما نباید غذا رو به عنوان حیون خونگی نگه داریم . باید بکشیمش

ا- الان چرا گوشای اون خرگوش رو گرفتی؟

ه- که نشنوه درباره اش چی میگم

ا- ای الهه ماه !

بلند شدم توپک رو جلوی صورتم گرفتم و بوسش کردم . بعد گذاشتمش زمین و یه قدم گنده رفتم عقب

ه- من تو را رها میکنم ای توپک عزیز. خداحافظ

یه ثانیه صبر کردم و بعد رفتم جلو دوباره برش داشتم و خندیدم

ه- سلام توپک

ا- ..تو...چی.....الان چی شد ؟

ه- لویی گفت ولش کنم ،نگفت نمیتونم دوباره بگیرمش که. الان توپک رو میبرم خونه و دیگه به کسی نشونش نمیدم. اون میشه دوست من و کلی حال میکنیم.

الکس سر تکون داد و دوباره دراز کشید . توپک رو گذاشتم کنارش رو زمین و خودم هم بغلشون دراز کشیدم

ا- دوتا گرگ و یه خرگوش . واقعا عجیب ترین گروه " خفن های تنها" ی دنیا هستیم

ه- و باحال ترینشون .

ا- بله .. خب حالا که اینجایی یه کم حرف بزن ..از جفتت بگو

ه-چرا؟

ا- خب من چند ماه پیش 18 سالم شد و جفتم رو پیدا نکردم . دوست دارم بدونم جفت داشتن چطوریه؟

ه- چی بگم ؟

ا- با هم خوبید ؟

My AlphaWo Geschichten leben. Entdecke jetzt