Part 29

4.5K 768 1.2K
                                    


هری

به اطراف نگاه کردم و افرادم رو دیدم که وارد محوطه گله جنگل سیاه میشدن . آلفاشون زندانی شده و گاردهاشون همه تسلیم شدند. بدون حتی یک خراش!

الکس  وسط محوطه ایستاده بود و دستورهایی رو صادر میکرد . چشم چرخوندم ولی کسی رو که میخواستم پیدا نکردم .

ا- آلفا ؟ آوردمش

نگاهم برگشت رو الک یکی از افراد خودم که گارد گله جنگل سیاه رو برام آوره بود .همونی که دیروز به اوضاع شک کرده بود . الان نگاهش هم ترس و وحشت داشت هم نفرت .

ه- اسمت چیه ؟

س- سم

ه- سم فرزند ارشد آلفاتون کجاست ؟ بگو بیارنش دفتر . خودش رو هم میگم از سلول بیارن . باید حرف بزنیم

س- اون بچه ای نداره . ولی لونا هست اونا صدا میکنم و شما می...

ه- من فکر نمیکنم تو احمقی .. تو هم بهتره شروع کنی به احمق فرض نکردن من. تو میدونی که من دیروز برای چی اینجا بودم و چیزی که میخواستم روبه دست آوردم که حالا اینجام . اون دوتا دختر داره . دختر کوچکتر رو کار ندارم. بزرگه رو برام بیار

س- حق نداری بهش آسیب برسونی

ه- نترس . همون طور که میبینی من مثل شما نیستم

قیافه اش یه جوری شد انگار بهش سیلی زدم . چند لحظه شوکه بهم نگاه کرد وبعد سر تکون داد و رفت .

ا- بچه رو دیگه از کجا فهمیدی؟

رو به الکس که اومده بود کنارم چشمام رو چرخوندم

ه- عکس خانوادگیشون روی میزش بود .دیروز دیدم . اینا منو کور فرض کردن؟

ا- فکر کنم . خب بریم . الان یارو و دخترش رو میارن

راه افتادم و از میان مردم وحشت زده و گیج گذشتیم . بهشون حق میدم .نمیدونن چه خبره و قراره چه بلایی سرشن بیاد . وارد دفتر شدیم و الکس شروع کرد به گشتن تو مدارک و میز طرف و منم نشستم رو صندلی و به پنجره خیره شدم . نمیدونم چه توقعی از امروز داشتم ولی ...الان متعجبم ..

صدای در بلند شد سم ، آلفاعه و دخترش و دس اومدن داخل .آلفاعه دوباره چشماش پر از خون شده بوده

آ- دخترم رو برای چی آوردی ؟ اگر بلایی سرش بیاری...

ه- چیکار میکنی ؟

My AlphaWhere stories live. Discover now