هری
روی صندلی نشستم و به عجیب ترین جفت های روی زمین نگاه کردم . نایل همچنان متعجب ولی یه لبخند گنده روی لبشه . اونم پیوند بین جفت ها رو حس میکنه . چطور ممکنه ؟ اون یه انسانه ..
ه- الکس..
اونا روی تخت نشستن .البته درستش اینه که نایل روی تخت نشسته و الکس دورش پیچیده و هی داره سر و کله اش رو ماچ میکنه
ه- الکس !
بالاخره سرش رو بلند میکنه و من رو نگاه میکنه ولی معلومه که اصلا خوشش نیومده مزاحم ابراز احساساتش به جفتش شدم
ا- تو هنوز اینجایی؟ برو بیرون . من میخوام بکنمش
چشمام گرد شد و نایل رو نگاه کردم که قرمز شد و با دهن باز به الکس نگاه کرد. بنده خدا نمیدونه گیر کی افتاده
ه- پشمک خر اون انسانه . باید اول براش توضیح بدی چه خبره ؟ و چرا مثل پتو دورش پچیدی .
ا- اوه ... آره . پسر من جفتتم . حالا شلوارت رو در بیار
ه- الکس !! تو حتی اسمش رو هم نمیدونی . دو دقیقه خودت رو کنترل کن زن
الکس چپ چپ نگاهم کرد و من چپ چپ نگاهش کردم تا اینکه بالاخره از نایل جدا شد و کنارش نشست
ا- اسمت چیه ؟
ن- نایل
ه- منم الکسم . جفتت
بهم نگاه کرد و دستاش رو آورد بالا انگار میگفت گفتم دیگه بسه ؟ سرم رو به علامت تاسف تکون دادم
ه- نایل یادته درباره جفت ها بهت گفتم ؟
ن- آره .. یه چیزایی .. ولی مگه اون بین گرگ ها نبود ؟ من که گرگ نیستم
ا- ولی خیلی خوشگلی
نایل به الکس نگاه کرد و نیشش باز شد . دستش رو بلند کرد وسعی کرد موهاش رو مرتب کنه
ن- البته من روز طولانی و هیجان انگیزی داشتم . با یه دوش و یه دست لباس مناسب خیلی هم بهترم
الکس با شوق سرش رو تکون داد و سر نایل رو ناز کرد
ن- شما هم خیلی زیبا هستین الکس خانم
چشمام رو چرخوندم . ولشون کنم دوباره دور هم میپیچن
ه- نایل .. هی نایل ! من رو نگاه کن .. آها .. الان چیزی حس میکنی ؟ نسبت به الکس ؟
YOU ARE READING
My Alpha
Fanfictionهرچقدر هم كه باهوش باشي... هرچقدر هم كه قدرتمند باشي... هر طور كه باشي ..... آنچه كه قرار است رخ دهد ، رخ خواهد داد ! -------------------------------------------------- راه افتادم به سمت خونه. برف شروع کرده بود به باریدن .ذهنم خالی شده.. حتی نمیدونم...