فلش بک
سریع سوارماشینش شد
یونگی-خدای من فقط به خاطر یه بیهوشی ساده داشتم از استرس میمردم
گوشیش زنگ خورد
یونگی-بله مامان
مامان-چرا هر چی بهت زنگ میزنم جوابمو نمیدی
یونگی-یه اتفاق برای همکارم افتاد
مامان-یا مسیح الان چطوره
یونگی-خوبه مامان
مامان- خیلی خوشحالم که بهش کمک کردی خدا حفظت کنه پسرم
یونگی لبخندی زد
یونگی-حاضر شو بریم کلیسا حالا که گفتی
مامان-باشه
یک ساعتی بود که بی صدا داشت با خودشو خداش حرف میزد که با قرار گرفتندست مادرش روی شونش سرشو بلند کرد
یونگی-بریم؟
مامان-اهوم مثل اینکه بد دلت پر بود
یونگی که الان خالی شده بود سرشو تکون داد
مامان- یونگیا وایسا یکم بشنیم واسه همکارت دعا کنم بعدش میری یه گل میخری واسه عیادت:/
یونگی-گ..گل؟
مامان-اره
پایان فلش بک
یونگی-افسر پ...جیمین
با شنیدن اسم کوچیکش اونم خشک و خالی از زبون مافوقش تعجب کرد بیشتر از وقتی که براش یه دسته گل رز قرمز :/اورده بود
جیمین-بله ارشد
یونگی-میتونی هیونگ صدام کنی البته الان که از اداره بیرونیم
جیمین رسما داشت دیوونه میشد این مرد روبه روش همون افسر ارشد مین دائم الخواب و عصبی بود؟
جیمین-حالت خوبه؟؟
یونگی-اه اره خوبم خب چیزه اومدم بهت بگم که فرمانده گفته بود تا اخر ماه باید این پرونده تموم بشه
جیمین-اه لعنتی تهیونگ میگه حال جونگ کوک دوباره بد شده
یونگی - اگه یکم جلو بیوفته میتونیم بیشتر وقت بگیریم ببین میتونی با جونگ کوک دوباره جور بشی جلوی استراحتتو نمیگیرم خدافظ
جیمین-خدافظ
وقتی وارد اداره شد با لبخند به کسایی که نگرانش شده بودن دلگرمی داد و به سمت اتاق مشترکش با یونگی رفت وقتی درو باز کرد یونگی یکم هول شده بود
جیمین-سلام
یونگی-سلام بهتری
جیمین-بله
YOU ARE READING
DDF document
Random-میشه از بغلت بیام بیرون؟ -نه همینجا جات خوبه -باش ژانر:جنایی،پلیسی،اسمات کاپل:ویکوک،یونمین وضعیت:کامل شده #1 vkook