Part36

2.2K 416 35
                                    

یونگی-مطمئنی نمیخوای من بیام

جیمین-اره گفتم ک به جنازه نگاه نمیکنم

یونگی-گفتم بزار یکی دیگه رو به جات بفرستم

جیمین-دستیارت منم افسر ارشد مین اگه یکی دیگه رو بفرستی حسابی از دستت ناراحت میشم

یونگی-باشه منتظرت میمونم باهم برگردیم

جیمین-تو برو واسه مهمونی امشب اماده شو منم به محض تحویل دادن گزارش پزشکی قانونی به بابا میام

یونگی-باشه مراقب خودت باش

جیمین-توهم همینطور

از اتاقشون بیرون رفت و به سمت موتور یونگی که این روزا صاحبش شده بود رفت

جیمین-سلام عروسک مشکیه کوچولوی جیگولی من
پشت موتور نشست و به سما پزشکی قانونی حرکت کرد غافل از چشمای یونگی ک از پنجره بهش نگاه میکرد و لثه هایی ک به خاطر لبخند زدن به دیوونه بازیاش مشخص شده بود

بعد از اینکه جیمین رفت میزاشونو جمع و جور کرد و بعدش به تخته ای که ارتباط سرنخ ها و اطلاعاتو اونجا نوشته بودن رفت نامه دومی که از دی دی اف گرفته بودن بیشتر از هرچی اونو نگران دونگسنگ کوچولوش میکرد که این روزها دوباره خونه نشین شده بود

نامه اولو و کنار نامه دوم گذاشت و متن دوتا نامه رو از اول خوند

یونگی-پسرمو برگردونید -دی دی اف- اون بچه شیطانه بچه رو به صاحبش برگردونید-دی دی اف- اون دی دی اف لعنتی کیه چرا با جونگ کوک میگه پسرش وقتی میخواد بکشتش چرا مادر جونگ کوک خالکوبی داره یعنی مادرشم عضو باند بوده ؟

سعی کرد تموم سناریو های تو ذهنشو مرتب کنه تا حداقل بتونه یه گره از گره های کور این پرونده باز کنه اما هرچی جلوتر میرفتن داستان پیچیده تر میشد

...

جیمین-با پات ضرب نگیر رو زمین یونگی

خانوم مین-راست میگه پسرم اروم باش

یونگی-اخه واسه چی باید بیایم اینجا؟

جیمین-یونگی اومدیم میش پدرت تا من با پدرت اشنا شم

یونگی-اون باهات خوب رفتار نمیکنه

جیمین-خودم زبون دارم میتونم حوابشو بدم در اون صورت تو هیچی نمیگی مگر در مواقع نیاز

یونگی-مامان تو یه چیزی بگو

خانوم مین-وقتی حرف راستو میزنه چی بهش بگم اخه

یونگی-باشه طرف اونو بگیر ولی اقای پارک جوان یادتون نره ما دوباره بهم میرسیم

جیمین-باشه

...

جونگ کوک به سمت اتاق تهیونگ رفت با شنیدن صدای حرب زدن تهیونگ پشت در وایساد

تهیونگ-نه گفتم ک دیگه نمیتونم تحملش کن نمیتونم دیگه ببینم یه روز تو خونه من چشماشو باز میکنه...

اشک کل چشماشو خیس کرده بود

جونگ کوک -میدونستم هیونگ هنوزم همون فکرو راجبم میکنه

به سمت اتاقش رفتو خودش رو روی تختش انداخت انقدر اشک ریخت تا اینکه بلاخره خوابش برد

صبح ک از خواب بیدار شد علاوه بر سردرد یکم هم سرگیجه داشت به ساعت نگاه کرد مطمئنا تهیونگ رفته بود لباس پوشید  و بدون هیچ گریمی از خونه بیرون زد

جونگ کوک-وقتی تهیونگ هیونگ دیگه حاضر نیست ازم نگه داری کنه پس من پیش کی برم وقتی هیچ  کیو ندارم؟

به سمت دارو خونه رفت و مسکن خرید و بلاخره برگشت خونه در رو بست و تموم قرص های مسکن رو کف دستش خالی کرد وهمه رو توی دهنش انداخت و با اب قورتشون داد  یواش یواش چشماش داشتن سنگین میشدن که یک دفعه صدای باز شدن در اومد

جیمین-جونگ کوک

و بعدش تاریکی مطلق

......................................................................

*سوت زنان دور میشود

ووت و کامنت یادتون نره

Love u all

DDF documentWhere stories live. Discover now