Part29

2.4K 484 85
                                    

یونگی-برو اونور بزار ما رد شیم

یونگی با عصبانیت

یونگهوان- بیخیال داداشی تو باید دوست پسرتو به ما معرفی کنی نکنه هنوز بهش نگفتی که چند ساله دوسش داری

یونگی-گفتم برو کنار

خانوم مین-یونگهوان پسرم لطفا تمومش کن

یونگهوان-من می...

جیمین-سلام شما باید هیونگ یونگی باشید از اشناییتون خوشبختم هیونگ

یونگهوان-اوه پس خبر داری

جیمین-بله خبر دارم چند وقتی هست که باهم قرار میزاریم

یونگهوان-چی

جیمین-به هر حال هیونگ از اشنایی باهاتون خوشحال شدم ما باید بریم یونگی بریم ؟

دست یونگی رو گرفت و از خونه اونا بیرون رفت

جیمین-تو یه توضیح به من بدهکاری

یونگی-میشه بریم توی یه کافه ای چیزی بهت توضیح میدم

جیمین- باشه

سوار ماشین تهیونگ شدن و یونگی تموم طول مسیر به بیرون از ماشین نگاه میکرد

فلش بک

به پسر مو صورتی که غر غر میکرد نگاهی انداخت درست یادش نمیاد کی ولی وقتی به خودش اومد دید که نه تنها به صدای غرغرا و سروصداهای اون پسر عادت کرده بلکه اونا واسش خوشایندهم بودن از جاش بلند شد ژاکتش و پوشید

یونگی-برگشتم قهوم اماده باشه

جیمین-کجا میری؟

یونگی-اتاق سرهنگ پارک

جیمین-اها اممم سونبه نیم

یونگی-چیه

جیمین-میشه برم پیش دوستم

یونگی-همون روانشناسه

جیمین-بله

یونگی-باشه برو

رگه های شادی توی چشم پسر باعث شد احساس خوشایند توی دل یونگی ایجاد بشه

یونگی-ولی قبل از من اینجا باش

جیمین-چشم سونبه نیم

یونگی از اتاقشون بیرون رفت و به سمت اتاق سرهنگ پارک رفت در زد

اقای پارک-بیا داخل

داخل رفت

یونگی-سلام قربان کاری با من داشتید

اقای پارک-سلام پسر بشین بزار بگم چایی یا قهوه بیارن

یونگی-نه ممنون

نمیتونست به رییسش بگه که دوست داره فقط قهوه رو از دستای دستیار مو صورتیش بگیره نه کس دیگه ای

DDF documentWhere stories live. Discover now