part 1 : travel

2.1K 210 21
                                    

سلام عزیزای دلم ^^
این فیک ادامه وانشات my story and dadd's ه و داستان از ۳ سال بعد ادامه پیدا میکنه حتما قبل از این فیک وانشات رو بخونید.
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید و ووت و نظر فراموش نشه•~•
***
تصویر: پارک بکهیون، ۱۵ ساله، دورگه ی کره ای_ژاپنی، شخصیت سرزنده،بازیگوش و لوس در کل یک شیطان واقعی^-^ موهاش عسلی بوده ولی با اصرار زیاد تونسته صورتیشون کنه! عاشق ه چیزای شیرین ه و حشرات رو دوست داره!:")...از وقتایی که ددیش بهش توجه نمیکنه متنفره پس هر کاری برای جلب توجهش انجام میده...

.
.
.

"خوشم نمیاد! به اندازه قبلی تخمیه!"

دست به سینه رو تخت نشسته بود و پاهای خوش تراش و سفیدش رو ؛که کمی هم تپل بود؛ روی هم انداخته بود.
تمامِ سعی اش رو در اغواگری به کار برده بود اما انگار تو شورت ددیش هیچ خبری نبود!
کم کم داشت به مردونگیش شک میکرد ولی خب وجود خودش و داداشش نشون میداد که کمر ددیش خیلی بهتر از حد تصوراتش کار میکنه!

چرا نمیکردش؟؟:(

گهگاهی باسن گرد و برهنه اش رو روی تخت فشار میداد تا به نحوی نارضایتی اش رو به مرد قد بلند و جذاب روبروش نشون بده.
اما انگار تاثیر نداشت.

چانیول کراوتش رو کمی شل کرد گرچه به اندازه کافی از قبل شل بود!
جوری راست کرده بود که یه حرکت اشتباه ممکن بود به مرگش ختم شه! اما با نفس های عمیق خودشو آروم میکرد.

عصبانیت بیبی اش چیزه تازه ای نبود و چان فقط میتونست مقاومت کنه!
موهای رنگ شده ی صورتیش...لب های آویزون آبنباتیش...گونه های نرم و لپ های آویزونش...چشم های آبی ه زلالش...
اه...فقط خدا به دادش برسه!

اسباب بازی بعدی رو از داخل کیف مشکی رنگ که متعلق به بکهیون بود درآورد و رو به بک گرفتش.

"این یکی رو که دوس داری نه؟"

صبر بکهیون بالاخره لبریز شد.
از جا پرید و دیلدوی دو زبونه ای که چان داشت بهش پیشنهاد میداد رو از دستش قاپید و کیف رو هم از زیر دستش بیرون کشید.
شدیدا دلش میخواست تخمای چان رو گاز بگیره و از جا بِکنتشون!

"ددی اینا رو خودمم میتونم تو کونم فرو کنم! من چیزی رو میخام که فقط توی لعنتی میتونی باهاش بفاکم بدی!"

حرفای بی پروای توله پارک شرایط رو برای پارک بزرگ سخت تر کرد.

قبل از اینکه چانیول بتونه از خودش دفاع کنه یا اعتراضی به لخت بودن بکهیون کنه، بک از اتاق بیرون رفته بود.

بارها به اون توله ی لوس گفته بود برهنه تو عمارت چرخ نزنه و خب بکهیون هم صرفا جهت چزوندنش همیشه ی خدا کون لختش رو به همه نشون میداد!

دوباره به پاکت سیگارش پناه برد و یه نخ از Karelia Blue محبوبش رو بین لب هاش گذاشت.
سیگارش رو روشن کرد و خودشو رو تخت انداخت.

𝓜𝔂 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 𝓐𝓷𝓭 𝓓𝓪𝓭𝓭𝔂'𝓼 "ᶜʰᴬᶰᵇᴬᵉᵏ"Where stories live. Discover now