از پشت پنجره کافه با دقت به چهره مردم نگاه میکرد.
-زنه یا مرد؟جوونه یا ممکنه پیر باشه؟اصلا این شخص وجود خارجی داره؟
دست یخ زده اش رو روی پیشونیش گذاشت و قطرات عرق سرد رو پاک کرد؛نشونه های استرس رو میشد توی تمام حرکات بکهیون دید که مشهود ترینش ضربه های سریعی بود که با پاشنه کفش به زمین میکوبید.
نگاهی به ساعت گوشی انداخت،هنوز سه دقیقه دیگه تا زمان ملاقات با اون شخص مونده بود.
حالا احساساتش به تردید و ترس خلاصه میشد، ،حس خوبی به این دیدار نداشت،شاید باید میرفت و منتظر نمیشد.
جرعه دیگه ای از لیوان قهوه نوشید،نگاهش که بالا اومد نفسش برای ثانیه هایی بی انتها حبس شد.
مردی که رو به روی بکهیون،طرف دیگه میز نشسته بود فراتر از تصورات اون بود.
-جذابه..
بکهیون با صدایی آروم گفت.
چانیول لبخندی زد و از واکنش پسری که جلوش نشسته بود لذت برد.
خودش رو سریع جمع کرد و صاف روی صندلی نشست،نگاهش کنجکاو بود؛از نوک کفش تا آخرین لای موی فر خورده چانیول رو در ثانیه ای بررسی کرد.
صدای خش دارش رو با تک سرفه ای صاف کرد و بدون مقدمه پرسید:
-شما مدیر سایت death shop هستین؟
چانیول که همچنان به تخم چشم های بکهیون خیره بود بدون گرفتن نگاهش سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
این پاسخ کوتاه و بی کلام بک رو بیشتر از قبل معذب کرد.
سرش رو پایین انداخت و مشغول کندن پوست کوچیک کنار ناخنش شد.
-فکر میکردم سرکاری باشه...
وقتی این جمله رو به زبون میاورد انتظار شنیدن جوابی از چانیول رو نداشت اما بازهم طبق پیشبینی که کرده بود پیش نرفت.
-منم همینطور...
نگاه بکهیون دوباره بالا اومد.
-چی؟
-همونقدر که تو وجود منو محال تصور میکردی منم به وجود شخصی مثل تو شک داشتم...
-شخصی مثل من؟
چانیول به قیافه متعجب و احمقانه بکهیون خیره شد،حوصله اش سر رفته بود و جذابیت این پسر براش در لحظه نابود شده بود؛ کلافه نفسش رو بیرون داد.
-هروقت خواستی خودکشی کنی و مرگ خارق العاده داشته باشی بهم پیام بده،بهت تخفیف میدم...
منتظر جواب بک نشد،از روی صندلی بلند شد و با قدم هایی بلند کافه رو ترک کرد.
صدای قدم هایی که با سرعت از پشت سر بهش نزدیک میشدن رو شنید.
وقتی دست بک بازوش رو گرفت واکنشی از خودش نشون نداد،فقط سکوت کرد و گذاشت حرف هارو بکهیون بزنه.
YOU ARE READING
KATANA (SEASON2)
FanfictionName: KATANA Couple: #Chanbaek #OtherExoCouples Genre: #NC+21 #Smut #BDSM #DARK writer: #Baran & Aslan Teaser: ◐| بـیون بکهیون یکی فعـالترین افسرانپلیس کی فکرشو میکرد دست و پاهاشو به تخت ببندن و به نوبت بهش تجاوز گروهی کنن بیهوش بود،حتی به یاد ند...