Chapter 06

164 28 2
                                    

به دیوار تکیه کرد،از سیگاری که بین لب هاش جا خوش کرده بود کام عمیقی گرفت و چشم هاش رو بست.

با شنیدن اسمش سرش به سمت صدا برگشت.

جلوی درب ورودی ایستاده و درحال بیرون آوردن دستکش هاش بود.

آخرین امید بکهیون برای درمان فوری چان همین شخص بود و بس،شانس آورد که تونست خودش رو سریع به عمارت چان برسونه.

سیگار رو روی زمین انداخت و با نوک کفش خاموشش کرد،دست هاش رو توی جیبش فرو برد و به سمت سهون قدم برداشت.

دانشجوی رشته پزشکی بود و هنوز تا فارق التحصیلی مسیر بلندی رو پیش رو داشت ولی با وجود بی‌تجربگی توی کارش ماهر بود و حرفه ای عمل می‌کرد،انگار که دکتر بودن توی ذاتش بود و خودش هم ازین موضوع خبر داشت.

-زنده اس؟

بکهیون پرسید.

به نقطه ای نامعلوم از باغ خیره شده بود،سعی می‌کرد با سهون چشم تو‌ چشم نشه تا احساسات آشفته و دل‌نگرانی هاش دیده نشه.

-چیزیش نبود،یکم درد و کوفتگی و دوتا شکستگی مویی روی دنده سمت چپ آدم رو از پا درنمیاره.

بکهیون نفس عمیقی کشید و به تمام استرس هایی که توی این سه ساعت کشیده بود پایان داد.

حالا خودش احساس ضعف و خستگی و درد می‌کرد.

دستش رو روی پیشونی‌اش گذاشت‌ و چشم هاش رو بست.

-داروها تو نگرفتی؟

صدای سهون مثل همیشه آروم بود،کلمات رو شمرده شمرده می‌گفت و در انتظار جواب سکوت می‌کرد.

-بخاطر سه چهار روز دیرتر مردن ارزش نداره.

-خودت میدونی که سه چهار روز نیست،بیماریت قابل درمانه.

-نه نیست،زیادی پیشرفت کرده..

-گوش کن به من...

بکهیون دستش رو از روی صورتش برداشت و به صورت سهون نگاه کرد.

رنگ نگرانی بود یا دلسوزی برای دوست دوران بچگی و یا این همه غصه توی چشم‌هاش به اعتراف احساساتش موقع مستی برمی‌گشت،وقتی چند سال پیش شب رو مست کرده و بوسه‌ای کوچک از گوشه لب های بکهیون گرفته بود؛هرچی که بود بکهیون سریع نگاه ازش گرفت.

-شرمنده دعوتت نمی‌کنم شب رو بمونی،خونه من نیست برای همین...

سهون دستی رو سر بکهیون کشید و لبخند زد.

-خیلی نا‌امید نباش،هنوز میتونی زنده بمونی و هنوز یکی هست که تورو همونجوری که هستی میخواد...

مثل همیشه جوری جمله هاش رو دوپهلو به زبون آورد که اعتراضی توشون نباشه.

بکهیون سرش رو پایین انداخت و فقط به صدای قدم هایی که آهسته ازش دور می‌شدن گوش کرد؛لحظه بعد استارت ماشین و بعد سکوت...

KATANA (SEASON2) Where stories live. Discover now