Chapter 09

129 21 0
                                    

آهسته قدم برمی‌داشت،اجازه می‌داد صدای برخورد پاشنه کفش توجه خبرنگارها و عکاس ها رو بیش از پیش جلب کنه.

به روی سن رفت و سرش رو به نشونه احترام به بزرگانی که روبه‌روش ایستاده بودن پایین آورد.

-مثل همیشه باعث سربلندیمون شدی،یک نفر بالاخره باید اون سیستم کثیف قاچاق انسان رو برای همیشه ازبین می‌برد،خرسندم که اون یک نفر تو بودی.

کای لبخند زد.

-خوشحالم که این افتخار رو دارم تا چنین جملاتی رو از طرف رئیس جمهور بشنوم.

هر دو دستشون رو به سمت هم دراز کردن و محکم فشردن،از فرصت کوتاهی که بود استفاده کردن و حرف هایی که نباید بقیه می‌شنیدن رو آهسته زمزمه کردن.

-کلکسیون افتخاراتت دیگه جایی برای گذاشتن یک مدال و تقدیر نامه جدید نداره،دیگه باید فکر کنار کشیدن و استراحت برای باقی عمرت باشی آقای کیم.

کای دست رئیس جمهور رو محکم تر فشرد و با همون لبخند کذایی جواب داد.

-این روزها حس و حال خوبی دارم،پر از انرژی،اینقدر که آماده‌ام تا با کامل میل مقدمات خارج شدن شما از سیاست رو فراهم کنم.

وقتی این جملات رو می‌گفت تمام فرماندهان بزرگ ارتش و دادستان کل کشوری شونه به شونه اشون ایستاده بودن و مکالمه رو می‌شنیدن،اما هیچکس اون بین به خودش اجازه نمی‌‌داد که دخالتی بکنه،حرفی بزنه و یا با یک اعتراض به این تهدید های آشکار مخالفت خودش رو نشون بده.

همونطور که دست همدیگه رو گرفته بودن و می‌فشردن رو‌به‌روی دوربین ها ایستادن و اجازه دادن که تمام لنز ها روی چشمان دروغگو و خنده های پرطمعشون زوم کنه.

بعد از آویخته شدن مدال افتخار کشوری به گردن کای صدای تشویق حضار بلند شد.

اون بین اما چشم های آشنا یک نفر بود که کای رو مثل همیشه هیجان‌زده کرد،خیره نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد،جوری که انگار مدال به گردن او آویخته شده و برنده بازی کسی جز خودش نیست.

کای و فلیکس هر دو برای چند ثانیه بهم خیره شده،حتی پلک نزدن تا این لحظه ناب رو از دست ندن.

.

.

.

دو ساعتی می‌شد که از معرکه خبرنگار‌ها و عکاس ها گریخته و به گوشه ای خلوت از شهر پناه برده بودن،صرفا برای رفع دلتنگی تا دم غروب داخل ماشین نشستن و لب هاشون باهم شریک شدن.

فلیکس درحالی که روی پای کای نشسته بود و از شدت داغی بدن نفس نفس می‌زد آهسته زمزمه کرد.

-مرز های دوست داشتنت برام از بین رفته،الان فقط میخوام درون تو حل بشم...

کای تن فلیکس رو به خودش چسبوند،اجازه داد هر دو ضربان قلب همدیگه رو لمس کنن.

KATANA (SEASON2) Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon