Part 23

1.1K 113 114
                                    


Writer: MKookie
‏Couple: Boy X Girl, KookJin, YoonMin

Part 23

هیونا به نرمی انگشتای ظریفش رو به دستای قدرتمند جونگکوک گره زد.. نیم نگاهی به چهره ی عصبیش انداخت.. از اینکه به خاطر نجات جونش مجبور به انتخاب زندگی در کنار جین شد ناراحت بود.. حرفای جین خودخواهانه بود ولی تعجب هیونا بیشتر بخاطر رد نکردن پیشنهاد جین بود.. با نفس عمیقی سعی کرد ذهنش رو از چیزایی که در مورد آینده آزارش میداد دور نگه داره..
جونگکوک اینقدر عصبی بود که متوجه قدم های بلندش نبود..نفسش از راه رفتن های سریع تو جاده ی ناهموار بند میومد ولی نمیتونست مخالفتی بکنه.. فقط هر لحظه چشماش تیره و تار میدید و ضعف شدیدی داشت..
جونگکوک لحظه ای ایستاد و به اطرافش چشم دوخت.. اینقدر درگیر حرفای جین بود که تمرکزی روی مسیر نداشت... بارها به مسیر روبه روش خیره شد ولی ذهنش جای دیگری بود..
تپه ی بلندی رو باید پشت سر میذاشتن تا به جاده اصلی برسن...
جونگکوک دوباره شروع به حرکت کرد و هیونا ناخواسته به دنبالش کشیده میشد..
.....

هوسوک نگاهی به ساعت مچی دستش انداخت :" یکم دیر نکردن؟ نکنه مشکلی براشون پیش اومده باشه..
مینا با دلشوره از پنجره به بیرون خیره شد :" کاش صبر میکردیم تا باهم بریم..
هوسوک پوفی کرد و سرش رو مالید :" نمیشد...طرف بهمون تایم مشخصی داده بود باید سر ساعت اونجا میشدم تا شناسنامه رو تحویل بگیرم.. مجبور بودیم تنهاشون بذاریم..
مینا با ناراحتی از ماشین پیاده شد و به اطرافش چشم دوخت...بیشتر نگران حال هیونا بود... میدونست ملاقات با برادرش حالش رو دگرگون میکنه و این برای یک زن باردار اصلا مناسب نبود..
هوسوک هم از ماشین پیاده شدو با تکیه بر جیپش سیگارش رو درآورد..
طولی نکشید که با جیغ مینا سریعا سرش رو چرخوند و متوجه جونگکوک از دور شد...این یعنی وقتی برای سیگار کشیدن نداشت..سیگار خاموش رو دوباره به پاکتش برگردوند و سریعا سوار ماشین شد...
مينا با قدم های بلند به سمت هردو دوید... رنگ هیونا همه چیز رو مشخص میکرد.. با مهربونی دستی به صورتش کشید:" خوبی؟ از صبح چیزی نخوردی طبیعیه که اینقد ضعیف بشی..
جونگکوک با تعجب به چهره اش خیره شد..در طول مسیر یکبار هم به عقب برنگشت و متوجه حال عجیبش نشد..
" چی شده؟.. گشنته؟.."
هیونا با نفس عمیقی لبهای بیجونش رو تر کرد :" فک کنم.. بهتره بریم تو ماشین..
.........

با صدای زنگ در سریعا از جاش بلند شدو نگاهی به چشمی انداخت.. این موقع از شب چه چیزی جین رو به اینجا کشیده بود..
" اوه جینا... خوبی؟"
جین با پوزخندی شونه ی تهیونگ رو کنار زدو وارد خونه شد...
تهیونگ با تعجب به رفتن جین چشم دوخت..دوباره چه اتفاقی افتاده بود که اینطور طلبکارانه به سمتش میومد...
جین روی مبل راحتی لم دادو پاهاش رو روی هم انداخت :" تهیونگ شی... اوضاع روبه راهه؟..
تهیونگ اخمی کرد و برای آروم کردن خودش به سمت آشپزخونه رفت:" میرم چیزی برای خوردن بیارم...
جین با صدای بلندی مانع شد:" برای خوردن نیومدم... خودتم میدونی که چرا با این حال باید اینجا باشم..
تهیونگ دستی به موهای پریشونش کشیدو روبه روی جین روی مبل نشست :" نمیدونم.. و در ضمن علم غیب ندارم..پس بهتره به جای این ادا بازیا حرفتو بزنی...
جین پوزخندی زدو دوباره به پشتی مبل تکیه داد:" تمام نقشه هات..برای جدا کردن منو جونگکوک از هم....بووووم...پوچ شد..
تهیونگ نفس کلافه ای کشیدو حرفی نزد..
لبخند جین به نرمی محو شد :" تو..فکر می‌کردم تنها کسی هستی که منو درک میکنه.. نمیدونستم میتونی اینقدر بدجنس باشی...
تهیونگ خنده ی مسخره ای کردو به دور ترین نقطه از خونه خیره شد..
جین هم خندید:" آره..بایدم بخندی... ولی اینو فک کنم یادت رفته بود...که منم مثل جونگکوک پلیسم...بالاخره میفهمم کی کمکش کرده... تهیونگ تو...
با بغض ادامه داد :" تو از همون روز اول گم شدن جونگکوک میدونستی کجاستو به من چیزی نگفتی...
نگاه تهیونگ به سمت چشمای مظلوم جین کشیده شد:" آره..
جین با بغض خنده ای کرد :" واقعا؟..فک نمیکنی یکم دیره برای گفتن این حرف؟..
تهیونگ با خونسردی ادامه داد :" من فقط حرفتو تایید کردم..
جین کلافه نفس عمیقی کشید..تهیونگ همیشه طرفدار جونگکوک بود...چه انتظاری داشت... اینکه تو این شرایط کنار اون باشه؟...
" جینا... باید چشمات واقعیتو ببینه.. تو نمیتونی احساس و گرایش جونگکوک رو عوض کنی... اون هیونا رو دوس داره..با تمام این اتفاق ها هنوزم کنارشه ولی تو فقط مثل یه..."
جین با عصبانیت مانع حرفای تهیونگ شد:" خفه شوووو..دیگه نمیخوام بشنوم... جونگکوک مال منه...مهم هم نیست چه احساسی داره...چون باید با من باشه...
با لبخندی ادامه داد :" و خودش هم قبول کرده..
تهیونگ با جمله ی آخر جین اخم عمیقی کرد :" چی؟..
" در قبال نجات جون هیونا... حاضر شد با من زندگی کنه...به همین راحتی "
تهیونگ با دهانی باز به چهره ی خوشحال جین خیره شد... جین عوض شده بود... حتی این شخص روبه روش رو به خوبی نمیشناخت... اگر واقعا جونگکوک رو دوست داشت هيچوقت اینطور بیرحمانه خواسته اش رو مطرح نمیکرد..
" تو... خیلی بی رحمی"
جین با لبخند از جاش بلند شد :" و خودخواه... خسته شدم از اینکه همیشه ملاحظه کردم... از این به بعد.. جین جدید این شکلیه...بی رحم، سنگدل، خودخواه..

Face Off (Season 2) | Complete Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt