Part 28

707 88 28
                                    

Writer: MKookie
‏Couple: Boy X Girl, KookJin, YoonMin

Part 28

چند روز باقی مونده هم مثل روزهای قبل گذشت..روی مبل هال دراز کشیده بودو به اتفاقهای خوب گذشته فکر میکرد.. وابستگیش به جونگکوک بیشتر از قبل شده بود.. جونگکوک سعی داشت زمان زیادی رو کنارش باشه و فقط شبها به خونه جین میرفت.. تمام مدتی که باهم بودن از هر ثانیه استفاده میکردن و جاهای دیدنی کره رو چهار نفری میگشتن.. تو عمرش تا این حد خوشحال و خوشبخت نبود...طعم زندگی واقعی رو تازه متوجه میشد.. آرنجشو روی پیشونیش گذاشت و از بغضی که هر لحظه آماده باریدن بود جلوگیری کرد...فقط دو روز مونده بود تا برای همیشه از هم جدا بشن.. زمان اینقدر به سرعت می‌گذشت، انگار همین دیروز بود که خبر بارداری‌شو به جونگکوک داد...تهیونگ و مینا تو این مدت بیشتر از قبل بهم نزدیک شده‌ بودن و حتی قرار بود با هیونا به آمریکا بیان تا زمان بارداریش تنها نباشه.. زندگیش رو مدیون اون زوج جدید بود ولی اینقدر حساس شده بود که حتی با دیدن عاشقانه ها و زندگی آروم اون دو هم حسادت میکرد...
کل شب رو بیدار بودو چشم روی هم نذاشت...با صدای آلارم گوشی تهیونگ نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت...ساعت ۶ صبح بودو هیونا رنگ خواب رو به چشماش ندیده بود...
با بیرون اومدن تهیونگ از اتاق، خودش رو به خواب زد.. قرار بود از ساعت ٧ صبح به سمت دریای بوسان برن.. ممکن بود امروز یکی از طولانی ترین سفرهای چند روزشون باشه... بدنش خسته و کم خواب بود اما برای دیدن دوباره جونگکوک بی قراری میکرد..
.......

صبح با صدای زنگ موبایل جونگکوک عصبی بلند شد..جونگکوک غرق خواب بودو صدایی نمیشنید...با چشم غره ای ساعت رو قطع کردو به چهره ی معصوم جونگکوک خیره شد:" چرا گوشیتو یادت رفته روی آلارم نذاری...
تو این چند روز کاری به جونگکوک نداشت و از رفت و آمد هاش خبری نمی‌گرفت.. مطمئن بود که جایی نیست جز کنار هیونا...تنها فکرش شده بود نقشه ی شومی که هر روز بیشتر از قبل توی ذهنش رشد میکرد...
بوسه ی آرومی روی لبهای غنچه ایش کاشت و دوباره کنارش خوابید...
.......

تهیونگ نگاهی به ساعت دستش انداخت...بیست دقیقه از ٧ میگذتشو جونگکوک نیومده بود..
هیونا با چشمای خواب آلود به در خونه جین چشم دوخته بود.. هر لحظه منتظر دیدن قامت زیبای عشقش بود ولی هیچ خبری از جونگکوک نبود...
تهیونگ موبایلش رو درآورد تا با جونگکوک تماس بگیره.. بعد از مدت طولانی بالاخره جواب داد...
" سلام تهیونگ"
تهیونگ منتظر صدای جونگکوک بود تا هرچی از دهنش در میاد بارش کنه ولی با شنیدن صدای گرفته ی جین شکه شد..
" الو تهیونگ...کاری با جونگکوک داشتی؟..خوابه.."
تهیونگ اخمی کردو با لکنت ادامه داد:" آه..هیچی میخواستم بگم.. اگه هنوز سرکار نرفته میتونه با من بیاد..."
جین خمیازه ای کشید :" فک نکنم سرکارش بره..
جونگکوک با صدای جین چشماشو به نرمی باز کرد..هنوز گیج خواب بودو چیزیو تشخیص نمیداد...متوجه جین شد که با لبخندی موهای صورتش رو کنار میزنه...لبخند مستانه ای زدو دوباره چشماشو بست..
جین با صدای آرومی ادامه داد :" تهیونگ کاری نداری؟ قطع میکنم..
جونگکوک با شنیدن اسم تهیونگ مثل برق از جا پریدو گوشی رو از جین گرفت..
جین متعجب از رفتار جونگکوک اخمی کرد..
" اوه هیونگ تویی...چیزی شده؟.."
تهیونگ با عصبانیت غرید :" جونگکوووک..ساعت ٧ و نیمه...و تو هنوز خوابی؟...من نمیدونستم چی باید به جین بگم داشتم دیوونه میشدم..اگه بفهمه بدون اون جایی میریم خیلی ناراحت میشه"
جونگکوک گوشی رو به سختی بین گوشش و شونه اش نگه داشتو مشغول پوشیدن شد:" ببخشید..خواب موندم..نمیدونم چرا ساعتم زنگ نزد..الان میام الان میام منتظر باشین "
جین با عصبانیت از روی تخت بلند شد:" تو که دیشب گفتی سر کار نمیخوای بری...پس تهیونگ چی میگه این وقت صبح؟
جونگکوک متوجه نبود که چی میپوشه و سرسری جواب داد :" نمیدونم جین دیرم شده..
جین هنوزم عصبانی بود..به سرعت به سمت پنجره رفت و از بالا به ماشین تهیونگ خیره شد.. از این بالا نمیتونست تهیونگ رو ببینه...یچیزی مشکوک بود.. هردو چیزی رو ازش قایم میکردن..به عقب برگشت تا دوباره از جونگکوک سوالی بپرسه ولی جونگکوک رفته بود.. طولی نکشید که جونگکوک کنار ماشین تهیونگ ایستاد ولی عقب نشستو بعد از حرکت ماشین متوجه حضور دختری کنارش شد...قلبش دوباره مچاله شدو با تکیه بر دیوار کنار پنجره روی زمین سر خورد.. نمیتونست بیشتر از این صبر کنه...
........

Face Off (Season 2) | Complete Where stories live. Discover now