Part 18

952 96 78
                                    




Writer: MKookie
Couple: Boy X Girl, KookJin, YoonMin

Part 18



از وقتی که به خونه ی روستایی رسیدن خوابیده بودو اهمیتی به کثیفی و گرسنگیش نمیداد..

جونگکوک بعد از خوردن و دوش گرفتن خوابیده و حالا در کنار خانواده کانگ خلوت کرده بود..حس بدی داشت.. دلش شور میزدو عصبی رفتار میکرد.. شاید دلیلش برای بقیه نامشخص بود ولی خودش به خوبی میدونست که چرا اینقدر حساس و زودرنج شده..

بلوز بافتی که مینا بعد از دوش گرفتن بهش داده بود رو از سرش سر دادو بخاطر کشیده شدن آرنج زخمیش به پرزهای لباس اخمی کرد..

تلاشش برای نادیده گرفتن صدای خنده های جونگکوک و مینا موثر نبود..

از بودن کنار اون خانواده اجتناب میکرد اما ندیدن رفتار اون دو باهم نگرانترش میکرد..

جونگکوک کنار آقای کانگ نشسته و به خاطرات قدیمی اون خانواده گوش میداد..

میدونست بهونه ای خوبی برای توجیه ظاهر داغونو زخمی هردوشون نیاورده ولی دروغ گفتن رو دوست نداشت..

مینا دوست صمیمی و نزدیکش بود اما بازهم احتیاط میکرد.. شرایط هیونا حساس بودو لو رفتنش به ضرر هردوشون تموم میشد..

آقای کانگ نگاهی به در بسته ی اتاق انداختو رو به دخترش کرد:" مینا... یونا شی شاید معذب باشه..بهتر نیس یه سر بهش بزنی؟..

جونگکوک با عجله از روی زمین بلند شد:" آه..نه نیاز نیس...یونا یکم خجالتیه... من خودم میرم پیشش..

با رفتن جونگکوک مینا هم از روی زمین بلند شدو به دنبالش رفت..

قبل از باز کردن در دست جونگکوک رو نگه داشتو لبخندی زد :" بزار من برم پیشش..

جونگکوک ناچارا قبول کردو عقب کشید.. شاید حق با مینا بود، بهتر بود اون دو باهم ارتباط بیشتری داشته باشن تا هیونا احساس تنهایی نکنه..

در اتاق زده شدو هیونا با فکر دیدن جونگکوک لبخندی به لبهاش آورد و موهای تازه شونه زده اش رو پشت گوشش داد..

اما لبخندش با باز شدن در و دیدن مینا محو شد.. سعی داشت تا نگاه مشتاق چند لحظه قبل رو مخفی نگه داره..

مینا که متوجه حرکات هیونا شده بود لبخندی زدو کنارش ایستاد :" جونگکوک میخواست بیاد پیشت ولی من نذاشتم..چیزی نیاز داری؟..

هیونا نگاه کجی از گوشه چشم به مینا انداخت:" نه ممنون..

چقدر رک و صریح حرف میزد.. تا کجا میخواست پیش بره تا جونگکوک رو بدست بیاره؟... حس خفگی داشت که هر لحظه به گلوش چنگ می انداخت.. اعتماد جونگکوک رو از دست داده بودو وجود مزاحمی مثل دختر زیبایی رو به روش همه چیو سخت تر از قبل میکرد..دیگه جون و توانی برای جنگیدن نداشت...دیگه چیزی برای اثبات عشقش وجود نداشت..

Face Off (Season 2) | Complete Onde histórias criam vida. Descubra agora