Part 29

624 92 46
                                    

Writer: MKookie
‏Couple: Boy X Girl, KookJin, YoonMin

Part 29

تهیونگ برای خرید یک سری وسایل بیرون رفته بودو مینا به کمک جونگکوک مشغول روشن کردن ذغال و چیدن وسایل بودن..
هیونا روی صندلی نشسته و به هردو نگاه می‌کرد.. جونگکوک با تمام عشق و مهارتش مشغول بودو گهگاهی لبخند ریزی به هیونا میزد.. تمام این لحظات بهترین و قشنگ ترین قسمت های زندگیش بودن.. کاش این قسمت هیچ وقت تموم نمیشد ای کاش این سکانس هیچ پایانی نداشت..
با صدای زنگ در از روی صندلی بلند شد:" من باز میکنم فک کنم تهیونگه..
مینا تشکری کردو دوباره مشغول چیدن میز شد..
هیونا نگاهی به چشمی در انداخت اما کسی پشتش نبود..با تعجب درو باز کرد ولی ناگهان اسلحه‌ای روی سرش قرار گرفت..
با تعجب به چهره ی خوشحال جین خیره شد..جین با هر قدم که به جلو میذاشت با اسلحه فشاری به پیشونی هیونا وارد میکرد و قدم های سستش رو به عقب میکشید...
" مشتاق دیدنت بودم.."
لبهای هیونا از ترس به هم قفل شده بود.. بدنش ميلرزید و پاهاش توان ایستادن نداشت..
جین پوزخندی زد:" چرا حرفی نمیزنی؟.. نکنه جونت خیلی بی ارزشه برات؟ "
هیونا لبهای قفل شده اش رو به سختی باز کرد:" چی..میخوای؟..
جین خنده ای کرد و از حرکت ایستاد..درست وسط هال بودن..اگه جونگکوک خون عشقش رو وسط این ویلا میدید چه حالی پیدا می‌کرد؟...

/// جین با عصبانیت روی مبل نشست :" باورم نمیشه...یعنی تا وقتی که همه عشقشون رو پیدا نکردن حق نداریم به این ویلا بیایم؟..
جونگکوک با لبخندی رو به تهیونگ کرد :" من که هیچ امیدی به خودم ندارم..پس امروز رو به عنوان آخرین روز بهش نگاه میکنم ..
تهیونگ لیوان شرابش رو بالا آورد و رو به سه نفر گرفت :" به سلامتی عشقی که قراره به این خونه بیاد..
همه خندیدن ولی جین با لبخندی به جونگکوک خیره شدو زیر لب گفت: به سلامتی عشقم جونگکوک..
تهیونگ با نوشیدن محتوای لیوان اخمی کرد :" خجالت بکشین..بخاطر شما بی لیاقتا منم نمیتونم پامو تو این خونه بزارم..
جونگکوک خندیدو شونه ای بالا انداخت :" عشق برای من کلمه ی عجیبیه.. نمیدونم چه شکلیه نمیدونم کجاس.. کلا هیچ وقت بهش فکر نکردم.. نمیدونم اصلا بايد چطوری توصیفش کنم..
تهیونگ هم خندید و رو به جین کرد :" عشق برای تو چیه جین؟..
جین با لبخند خسته ای به جونگکوک چشم دوخت :" عشق بنظرم...یعنی همین الان..
هردو خندیدن و جین هم برای اینکه احساسش رو مخفی کنه خندید :" چیه...انتظار داری چی بگم؟..
تهیونگ سرش رو با تاسف تکون داد:" حیف جونگکوک اینجاس نمیتونم زیاد در مورد خواهرش بگم..که چقد..
تهیونگ چشماشو ریز کردو به سقف خونه زل زد و جونگکوک با عجله بالشت روی مبل رو سمتش پرت کرد :" هیییی.. یه بار دیگه بخوای جلو من در مورد حال کردنات با خواهرم بگی کشتمت..
جین هم خندید و به تهیونگ و جونگکوک که مثل بچه ها دنبال هم میدویدن خیره شد..///

Face Off (Season 2) | Complete Where stories live. Discover now