part 1

4K 414 101
                                    

سلام دوستان عزیزم!
ممنون که این فیک رو برای خوندن انتخاب کردید.
توجه داشته باشید که داستان کاملاً تخیلی و زائده ی ذهن بنده است و قصد توهین به هیچ شخصیت و آیدلی رو نداره.
ممنون از شما.

#the game is on   
#بازی_شروع_شد
***

با خستگی وارد خونه شد و مستقیم به سمت مبل‌های رنگِ روشنِ سالن رفت.
بدنِ خسته‌اش رو با بی‌قیدی روی مبل انداخت و بی‌توجه به صدای فریادهای همسرش که می‌گفت 《 زود باش بمیر! 》، 《 ملعون! 》 و 《 من جانگ‌کوکم، نمی‌تونی شکستم بدی! 》 کراوات مشکی رنگش رو شل کرد.
نمی‌دونست از چه زمانی بود که دیگه به این سر و صداهای عجیب و غریب مردِ کوچکتر هنگام بازی کردن، عادت کرد ولی هر چی که بود جدیداً بدجوری این صدا روی اعصابش رژه می‌رفت.
نفسش رو پوف مانند بیرون فرستاد و صورت خیس از عرقش رو با دستمال کاغذی مچاله‌ی داخل جیبش پاک کرد.
به سختی از روی مبلِ راحتی بلند شد تا طی تصمیمی که گرفته بود، بعد از حمام کردن لباس‌های نخی‌اش رو بپوشه و برای استراحت کردن رو‌به‌روی کولر دراز بکشه اما هنوز یک قدم برنداشته بود که صدای فریاد جانگ‌کوک باعث شد چشم‌هاش رو محکم به روی هم ببنده و فحشی زیرلب نثارش کنه.
اگه پنج سال پیش فقط یک درصد احتمال می‌داد که زندگی با یک گیمر، یک جهنم واقعیه مطمئناً هیچ‌وقت درخواست ازدواج به مردِ کوچکتر رو نمی‌داد.
پوفی کرد و مستقیم به سمت اتاق بازی همسرش رفت.
در رو باز کرد و هیکل درشت جانگ‌کوک رو غرق در تاریکی اتاق و محاصره شده بین چند مانیتور دید.
مردِ کوچکتر انقدر غرق در بازی بود که حتی متوجه اومدن تهیونگ نشد.
مردِ بزرگتر با اخم جلو رفت و هدفون رو با یک حرکت ناگهانی از روی گوش همسرش برداشت.
جانگ‌کوک با قطع شدن صدا متعجب به سمت تهیونگ برگشت و با لبخند گفت:
+اوه! اومدی عزیزم؟

تهیونگ با غیظ نگاهش کرد اما با شنیدن صداش خشمش خیلی طول نکشید که از بین رفت. 
آهی کشید و خم شد و لب‌های صورتی همسرش رو بوسید و محکم مکید.
-صبحانه خوردی؟

جانگ‌کوک دوباره حواسش رو به بازی داد و تنها سرش رو به معنی منفی تکون داد.
تهیونگ دوباره خشمگین و با حرص به اون بازی‌های مزخرف که روی هم تلنبار شده بودند، خیره شد.
-هزار بار گفتم قبل از اینکه چیزی بخوری سر این کوفتی نشین، ببین تمام عضلاتت آب رفته از بس که لاغر شدی!

جانگ‌کوک خندید و با لحنی بی‌خیال گفت:
+حرص نخور، عزیزم!

همین یک جمله‌ی کوتاه رو گفت و دوباره بی‌توجه به همسرش زیرلب فحش‌هاش رو نثار دشمن کرد.
تهیونگ می‌دونست بحث کردن اون لحظه هیچ فایده‌ای نداره و تنها خودش رو خسته می‌کنه، برای همین قبل از رفتن بوسه‌ای روی موهای جانگ‌کوک زد و از اتاق خارج شد.

***

بی‌حوصله برگه‌ی امتحانات دانشجوهاش‌رو صحیح می‌کرد و همچنان به صدای جیغ و دادهای از روی هیجان همسرش گوش می‌داد.
جداً اون بازی‌ها چه هیجانی داشتند؟
تهیونگ که هیچ‌وقت نتونسته بود از بازی کردن زیاد لذت ببره.
آهی دوباره کشید و مشغول تصحیح برگه‌های زیردستش شد.
همون‌طور که با دقت برگه‌هارو صحیح می‌کرد یاد گذشته و روز آشنایی‌اش با جانگ‌کوک افتاد.
مرد درواقع همسایه‌ی واحدِ کناری خونه‌اش بود.
توی طبقه‌ای که زندگی می‌کرد، سه واحد وجود داشت.
واحد اول متعلق به جانگ‌کوک، دوم متعلق به تهیونگ و در سومین خونه هم فردی به اسم مین یونگی زندگی می‌کرد.
اون مرد خیلی از خونه خارج نمی‌شد و تهیونگ قسم می‌خورد که بعضی وقت‌ها متوجه شده که اون تا چند ماه هم از خونه خارج نشده. 
به خرید نمی‌رفت و حتی کسی هم براش خرید نمی‌کرد و یا هیچ‌وقت از سوپر مارکت ندیده بود کسی براش چیزی بیاره و تهیونگ حدس می‌زد یا مرد باد هوا می‌خوره یا خون‌آشامی چیزیه و حتی یک بار احتمال داد که یک روح سرگردانه و وقتی مدیر ساختمان اطمینان داد که مین یونگی یک انسانه، بالاخره حاضر شد که دست از خیال پردازی برداره و اون موقع بود که بی‌خیال خورد و خوراکِ همسایه‌ی عجیبش شد.
البته ناگفته نماند اینکه خرج زندگی‌اش رو چه‌جوری تامین می‌کرد همیشه برای تهیونگ یک سوال مهم بود و اون احتمال می‌داد که یونگی یک فردِ پولدار و بی‌عاری هست که خرج زندگی‌اش رو به احتمال زیاد پدرش می‌ده.
پوفی کرد و سعی کرد ذهنش رو از همسایه مرموزش منحرف کنه و به قسمت خوب ماجرا فکر کنه.
یادش بود اولین باری که وارد ساختمان شد و اون واحد رو خرید، جانگ‌کوک هم بعد از یک ماه واحد کناری رو خرید.
اون موقع مردِ کوچکتر تازه از رشته‌ی طراحی گیم فارغ‌التحصیل شده بود و به عنوان یک گیمر توی یک کمپانی معروف استخدام شده.
تهیونگ تا اون موقع حتی روحشم خبر نداشت که ممکنه یک روزی یک نفر بخواد به خاطر بازی کردن پول بگیره.
اگه می‌دونست هیچ‌وقت دنبال درس خوندن نمی‌رفت و سعی می‌کرد یک گیمر حرفه‌ای بشه، هر چند بازی کردنش افتضاح بود. 
و درسته که بازی کردن یک کار خسته کننده‌ای که روز تا شب روی صندلی باید بشینی و فقط چشم بدوزی به صفحه‌ی روبه‌روت ولی حداقل هر چی که بود از ادبیات هیجان بیشتری داشت.

اون استاد ادبیات بود، همیشه سر کلاس‌هاش همه یا خواب‌آلود بودن یا بی‌حوصله البته تهیونگ هم فرق زیادی با دانشجوهاش نداشت.
از تنها قسمتی که از ادبیات لذت می‌برد؛ قسمت نویسندگی و خوندن داستان‌های تاریخی، عاشقانه و...بود.
و البته که هیچ علاقه‌ای به حفظ شعرهای طولانی، یادگیری معانی و بخش کردنشون نداشت.
دوباره آهی کشید و نمی‌دونست از چه زمانی عادتش شده که مثل بیچاره‌ها آه بکشه.
برگه‌های تموم شده رو جمع کرد و بعد از وارد کردن نمرات توی لیستش، کِش و قوسی به بدنش داد و از روی صندلی بلند شد.
ساعت یازده شب بود و با اینکه می‌دونست این موقع جانگ‌کوک هیچ‌وقت نمی‌خوابه اما بازهم شانسش رو امتحان کرد و به سمت اتاق رفت تا مرد رو هم اگه شده برای یک شب مجبور کنه توی خوابیدن همراهی‌اش کنه.
در رو باز کرد و با صدای بلند که به گوش جانگ‌کوک برسه گفت:
-بیبی! نمی‌خوای بخوابی؟ من خسته‌ام.

جانگ‌کوک دستی به معنای نه تکون داد و تهیونگ بی‌حرف دوباره در رو بست.
چشم‌هاش رو محکم روی هم فشرد و زیرلب نالید:
-من واقعاً خسته‌ام!

اون واقعاً خسته بود چه جسمی چه روحی، این زندگی نبود که دوست داشت تجربه کنه.
فکر می‌کرد ازدواج با یک مردِ کوچکتر از خودش که روحیه‌ای سرحال و عاشق داشت، باعث می‌شه زندگی کسل کننده‌اش کمی تغییر کنه ولی مثل اینکه اشتباه می‌کرد.
زندگی‌اش قرار نبود تغییر کنه حداقل این چیزی بود که در اون لحظه فکر می‌کرد.

پایان پارت اول.

سلام خوشگلای من 🥰 من اومدم با پارت اول مینی فیک بازی شروع شد 😊
همونطور که گفتم ایده ی فیک رو از فیلم بازگشت زوجین گرفتم ولی بهتون اطمینان میدم به هیچ عنوان شبیه فیلم نیست پس اگه فیلم رو دیدید انتظار نداشته باشید این فیک مثل اون فیلم پیش بره خوشگلا. 
این فیک برام به شدت با ارزش و مهمه پس ممنون میشم اگه نظراتتون رو برای بهتر شدنش بشنوم و البته بگم که فیک صد در صد هپی انده و کاپل هم مثل همیشه ورسه 😊
و یک یا شاید دو کاپل فرعی و مخفی هم داریم که توی فیک مشخص میشن 😊
راستی یادتون یکبار ازتون پرسیدم با فیکی که یکی از طرف ها دختر باشه و یا هر دو دختر موافقید یا نه؟ من خیلی فکر کردم و خب یک ایده ی بهتری به ذهنم رسید که قراره روی کاپل فرعی امون این ایده رو پیاده کنیم پس منتظر ادامه این فیک خفن باشید. 😉
(چه از خودشم تعریف می کنه 😁😁)

ممنون میشم این فیک روهم مثل بقیه حمایت کنید چون قرار وارد یک دنیای دیگه بشیم ❤🤩
راستی فیک هم خودش کوتاهه و هم پارت هاش 🤩
اگه بخوام درست بگم بیشتر یک مینی فیکه. 🧡🧡

ووت و نظر یادتون نره عشقا. 🤩🤩😍
دوستون دارم تا پارت بعد. 🥰🥰💕💕

the game is on Where stories live. Discover now