part 13

818 204 59
                                    


تهیونگ می خواست مخالفت کنه اما توان مقابله با چشم های معصوم پسرِ دانشجو که با خلوص نیست بهش پیشنهاد همراهی داده بود رو نداشت.
نمی تونست دل پسر که معلوم بود کمی ازش بزرگتر هست رو بشکنه و مطمئن بود پسر نیت بدی پشت درخواستش نداره؛ پس ناخواسته لبخندی زد و بدون خداحافظی و گفتن حرف اضافه ای به جانگ کوک، همراه جیمین زیر چتر ایستاد و هر دو شونه به شونه هم به راه افتادند.

کمی در سکوت راه رفتند که بالاخره پسرِ کوچکتر نتونست تحمل کنه و برای شکستن سکوت پیش‌قدم شد و گفت: -ممنون آقای پارک بابت چتر و...

با کشیده شدن ناگهانی دستش از پشت جمله اش نصفه موند و بهت زده به سمت جانگ کوکِ اخمو برگشت.
-چیزی شده آقای جئون؟

تهیونگ با لحن به ظاهر متعجب پرسید و کنجکاو به همسرش زل زد.
اون همسرش رو خوب می شناخت و از حالت صورتش متوجه ی حسادتش شده بود؛ پس اون پسرکِ خرگوشی در اون دنیای ناشناخته با اینکه ازش متنفر بود و زیاد نمی شناختش ولی هنوزهم به اطرافیان محدودش حسادت می کرد.
سعی کرد لبخندش رو نشون نده ولی بازهم مقاومتش شکست و لب هاش طرح منحنی زیبایی به خودش گرفت.

پسرِ کوچکتر لب هاش رو با زبون خیس کرد حتی خودش هم نمی دونست چرا دست پسرِ همسایه اش رو گرفته ولی یک جورایی از اعماق قلبش حس حسادتی با دیدن اون دو کنارهم بهش دست داد و همین باعث شد که برخلاف میلش دست کیم تهیونگ رو بگیره و متوقفش کنه.
جیمین وقتی سکوت جانگ کوک رو دید، اخم هاش رو درهم کرد.
×اگه کاری با ما ندارید ما باید بریم.

جانگ کوک با شنیدن این جمله چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و بی توجه به اون، انگشت های بلند و کمی یخ زده ی تهیونگ رو توی دستش گرفت و با لبخند جذابی گفت: +مواظب خودت باش! برای مهمونی آخر هفته منتظرت می مونم عزیزم.

با شنیدن کلمه ی عزیزم هر سه ابرویی از شدت شوک بالا انداختند، حتی تهیونگ هم انتظار شنیدن این کلمه رو نداشت.
جانگ کوک شرم زده از گفتن اون کلمه به یک پسرِ غریبه اون هم در محیط دانشگاه که ممکن بود دردسر درست کنه، سریع عقب گرد کرد و به سمت موتورش دوید.
تهیونگ رفتنش رو با نگاه دنبال کرد و با لبخندی زیرلب زمزمه کرد: -توهم مواظب خودت باش عشقِ من!

زمزمه اش آروم بود ولی به گوش پسر کنارش رسید و جیمین از شنیدن اون جمله ناخودآگاه لبخندی زد.
دوباره همراه جیمین شد که پسرِ بزرگتر اینبار سکوت رو شکست.
×جئون جانگ کوک تو شرکت برادر ناتنی ام کار می کنه حدس می زنم منظورش از جشن، جشنِ سالگرد کمپانی باشه، درسته؟

تهیونگ کمی تعجب کرد.
نمی دونست جانگ هوسوک برادرِ ناتنی داره تا جایی که یادش بود، اون پسر هیچ خواهر و با برادری نداشت.
البته در اون دنیای موازی همه چیز متفاوت بود؛ پس این موضوع چندان دور از ذهن نبود.
پسرکِ بیچاره به قدری اتفاقات عجیب و غریبی رو مشاهده کرده بود که اگه بهش می گفتند مین یونجی همون مین یونگیه بدون هیچ شک و تردیدی قبول می کرد.

the game is on Where stories live. Discover now