کل ووت های بوک شد بالای ۲۰۰ تا 😍😍😍
نمیدونم چی بگم شما فوق العاده این
ازتون خیلی ممنونم 🙏🙏🙏🦋 Part one 🦋
اولین ملاقات میتونه یجورایی دلهره اور باشه .
میدونی
خیلی از مردم فکر میکنن ملاقات اول خیلی ترسناکه .
وقتی قراره یکی رو برای اولین بار ببینی هیچ شناختی ازش نداری .
هیچی درباره ی سلیقه ش یا علایقش نمی دونی .
تنها نگرانیت اینه که نکنه چیزایی که داری بهش میگی براش حوصله سر بر باشه .
واسه همین سعی میکنی کاری کنی که قبل از شروع مکالمه تحت تاثیر قرارش بدی .
یه لباس شیک میپوشی .
بهترین عطرت رو میزنی .
حتی به یه کافه یا رستوران با کلاس دعوتش میکنی .
چیزای کوچیکی که میتونه طرف مقابل رو قبل از شروع مکالمه تحت تاثیر بذاره .
همه یه همچین تجربه ای رو داشتن و مطمئنن توی اینده هم قراره داشته باشن .
ولی ....
برای ما فرق میکرد .
اولین ملاقات ما ....
متفاوت بود .
دستای بسته ی من
دهن پر از خونم
بخاری که جلوی دهنم تشکیل میشد .
سرمای کشنده ای که وجودم رو در بر میگرفت و یجورایی موفق شده بود کاری کنه که دلم بخواد تا ابد بخوابم .
و تو .
زیبا ترین مخلوق خدا .
جلوم ایستاده بودی و میخواستی با تبر به وسط پیشونیم ضربه بزنی .
میخواستی همه چی با یه ضربه تموم شه .
جمجمه شکسته شه .
مغزم نصف شه .
و حتی خدای من
میخواستی مهره های گردنم رو هم دقیق از وسط نصف کنی .
یه همچین چیزی رو توی یه فیلم هالیوودی که از تلویزیون پخش میشد دیده بودی و میخواستی امتحانش کنی .
![](https://img.wattpad.com/cover/256602468-288-k422471.jpg)
YOU ARE READING
blood and chocolate
Fanfictionجیمین پسری که فکر میکرد به لطف پدرش باید تا اخر عمرش توی کلاب برقصه و به مافیا سرویس بده با اومدن یه غریبه زندگیش زیر و رو شد . تا قبل از اومدنش فاحشه ی درجه یک کلاب بود که تنها چیزی که ذهنش رو درگیر می کرد گرفتن انعام خوب و دزدیدن مشتری های پولدار...