16 : trust

1.4K 215 402
                                    

های های 😍

عیدتون مبارک🦋

ماچ ماچ ماچ😘

خب تف مالی بسه 😤

این از پارت جدید 🤑

اینم بگم ک این چند روز کلی کامنت برای بوک داشتیم ک متاسفانه من نتونستم جواب بدم ( روم به دیوار )😞

حتما فردا صبح جواب میدم ببخشید دیر شد ( دیگه عیده و مهمونه و پذیرایی و شب نشینی ) 🤪

راستی اینستا رو یادتون نره ک کلی اونجا با خواننده ها حرف میزنم ( ایدی  proud_mochi  اگه اشتباه نکنم )🚫🚫🚫🚫🚫

ووت و کامنت یادتون نره خوشگلا🦋💜

جین روی کاناپه ش ولو شده بود و به صفحه ی سیاه تلویزیون خاموش نگاه می کرد .

تهیونگ

اون تخم سگ واقعا بچه ی خودش بود .

نامجون گند بزرگی زده بود .

اون قدری بزرگ بود ک جین عمرا تنهایی می تونست جمعش کنه .

واسه همین هم نمی تونست نامجون رو بکشه و این بیشتر از همه اعصابش رو خورد می کرد .

چیشی گفت .

دستش رو سمت باکس شیش تایی سوجو برد و بازش کرد .

یکی از قوطی ها رو در اورد و سرش رو باز کرد .

فوری شروع به نوشیدن کرد و یه نفس نصف بطری رو خورد .

شت

شت

شت

جین مغزش کار نمی کرد .

این طوری نبود ک خنگ یا همچین چیزی باشه .

ولی همه می دونستن ک تخصصش توی کار های عملی عه .

هر وقت یه گندی درست می شد ،

همیشه یکی نقشه می کشید و یکی اجراش می کرد .

جین توی اون بخش اجراییش بود

و کارش هم خوب بود .

واقعا خوب بود .

ولی برنامه ریختن برای درست کردن یه چیزی ؟

فاک بهش .

جین فقط از کشتن سر در می اورد .

متاسفانه و یا خوشبختانه این دفعه قضیه طوری نبود ک بتونه با کشتن حلش کنه .

از امون اول سعی کرد به نامجون هشدار بده ولی اون ابله ظاهرا وقتی قضیه به تهیونگ می رسید ای کیوش اندازه ی جلبک دریایی می شد .

هنوز خیلی ها درباره ی تهیونگ نمی دونستن .

البته فعلا ،

وقتی می فهمیدن معلوم نبود چی بشه .

blood and chocolateWhere stories live. Discover now