های های 😍
عیدتون مبارک🦋
ماچ ماچ ماچ😘
خب تف مالی بسه 😤
این از پارت جدید 🤑
اینم بگم ک این چند روز کلی کامنت برای بوک داشتیم ک متاسفانه من نتونستم جواب بدم ( روم به دیوار )😞
حتما فردا صبح جواب میدم ببخشید دیر شد ( دیگه عیده و مهمونه و پذیرایی و شب نشینی ) 🤪
راستی اینستا رو یادتون نره ک کلی اونجا با خواننده ها حرف میزنم ( ایدی proud_mochi اگه اشتباه نکنم )🚫🚫🚫🚫🚫
ووت و کامنت یادتون نره خوشگلا🦋💜
جین روی کاناپه ش ولو شده بود و به صفحه ی سیاه تلویزیون خاموش نگاه می کرد .
تهیونگ
اون تخم سگ واقعا بچه ی خودش بود .
نامجون گند بزرگی زده بود .
اون قدری بزرگ بود ک جین عمرا تنهایی می تونست جمعش کنه .
واسه همین هم نمی تونست نامجون رو بکشه و این بیشتر از همه اعصابش رو خورد می کرد .
چیشی گفت .
دستش رو سمت باکس شیش تایی سوجو برد و بازش کرد .
یکی از قوطی ها رو در اورد و سرش رو باز کرد .
فوری شروع به نوشیدن کرد و یه نفس نصف بطری رو خورد .
شت
شت
شت
جین مغزش کار نمی کرد .
این طوری نبود ک خنگ یا همچین چیزی باشه .
ولی همه می دونستن ک تخصصش توی کار های عملی عه .
هر وقت یه گندی درست می شد ،
همیشه یکی نقشه می کشید و یکی اجراش می کرد .
جین توی اون بخش اجراییش بود
و کارش هم خوب بود .
واقعا خوب بود .
ولی برنامه ریختن برای درست کردن یه چیزی ؟
فاک بهش .
جین فقط از کشتن سر در می اورد .
متاسفانه و یا خوشبختانه این دفعه قضیه طوری نبود ک بتونه با کشتن حلش کنه .
از امون اول سعی کرد به نامجون هشدار بده ولی اون ابله ظاهرا وقتی قضیه به تهیونگ می رسید ای کیوش اندازه ی جلبک دریایی می شد .
هنوز خیلی ها درباره ی تهیونگ نمی دونستن .
البته فعلا ،
وقتی می فهمیدن معلوم نبود چی بشه .
![](https://img.wattpad.com/cover/256602468-288-k422471.jpg)
YOU ARE READING
blood and chocolate
Fanfictionجیمین پسری که فکر میکرد به لطف پدرش باید تا اخر عمرش توی کلاب برقصه و به مافیا سرویس بده با اومدن یه غریبه زندگیش زیر و رو شد . تا قبل از اومدنش فاحشه ی درجه یک کلاب بود که تنها چیزی که ذهنش رو درگیر می کرد گرفتن انعام خوب و دزدیدن مشتری های پولدار...