بعد از مدت ها سلام 😁
حالتون چطوره ؟
ببخشید بابت تاخیر 😢
امیدوارم از این پارت لذت ببرین
ووت و کامنت یادتون نره 😘
🦋🦋🦋
ج
یمین سعی کرد یواشکی نفس عمیقی بکشه .
اکسیژن زیاد مطمئنن قرار بود همه چی رو بهتر کنه .
نمی دونست چرا ولی حتما همین طور بود .
توی یه لیموزین شیک با سه تا دختر و دو تا پسر دیگه نشسته بود .
یکی از دختر ها معلوم بود ک اضطراب زیادی داره .
لبش رو می جویید .
ناخون هاش رو روی هم می کشید .
حرکاتش به قدری روی اعصاب بود ک حتی جیمین هم حاضر بود با دستای خالی خفش کنه .
جیمین واقعا امیدوار بود ک مثل اون به نظر نیاد .
دختر دوم معلوم بود ک ذوق داره .
چشم هاش برق می زد و گه گاهی دستش رو داخل مو های اتو شده ی صافش می برد .
سعی میکرد تیکه هایی ک روی شونه ش افتاده رو صاف کنه .
ک از نظر جیمین کار بیخودی بود .
چون اون موهای بیچاره امکان نداشت بیشتر از این صاف بشن .
اگه دقت می کردی می تونستی پوزخندی ک گوشه ی لب دختر بود رو ببینی .
جیمین می تونست دقیقا بفهمه که چی توی سر دختره .
فکر می کنه که برتریه خاصی نسبت به اونایی ک نیومدن داره .
فکر می کنه ک امشب سرنوشتش تغییر می کنه .
فکر می کنه قراره ستاره ی کلاب بشه .
و از اون موقع به بعد همه چی درست می شه .
جیمین لبخند غمگینی زد .
تجدید خاطره ی دردناکی براش بود .
دختر سوم .
اون یکی از جاسوس های رییس جانگ بود .
جیمین نمی دونست چطور براش دلیل بیاره .
ولی می دونست ک اون دختر با ۴ تای دیگه فرق داره .
خیلی معمولی بود .
نه ترس داشت نه اضطراب .
نه ذوق داشت نه هیجان .
همین جیمین رو مطمئن می کرد .
تنها چیزی ک سرش شک داشت این بود ک دختر برای جاسوسی از کی اومده .
جاسوسی جیمین ؟
![](https://img.wattpad.com/cover/256602468-288-k422471.jpg)
YOU ARE READING
blood and chocolate
Fanfictionجیمین پسری که فکر میکرد به لطف پدرش باید تا اخر عمرش توی کلاب برقصه و به مافیا سرویس بده با اومدن یه غریبه زندگیش زیر و رو شد . تا قبل از اومدنش فاحشه ی درجه یک کلاب بود که تنها چیزی که ذهنش رو درگیر می کرد گرفتن انعام خوب و دزدیدن مشتری های پولدار...