15 : dirty mouse

1.5K 201 221
                                    

هوسوک با خونسردی ماشینش رو پارک کرد .

ازش پیاده شد .

همه ی حرکاتش اروم بود .

انگار کل وقت دنیا رو توی جیب های وامونده ش داشت .

بدون اینکه خم به ابرو بیاره توی هوای سرد شروع به قدم زدن کرد .

به یکی از کوهستان های تفریحی کره اومده بود .

دولت هزینه ی هنگفتی سر ساختن الاچیق های چوبی و نرده های اهنیش خرج کرده بود .

رستوران ها و کافه ی های متنوعی توی مرکز الاچیق ها ساخته شده بودن که طرفدار های خاصی بین کره ای ها و توریست ها داشتن .

ولی بهترین قسمت کار نماش بود .

درسته ک پول زیادی برای لذت بردن از جنگل های سر سبز خرج کرده بودن

و حتی هدف اصلی این مرکز تفریحی هم اشنایی مردم با جنگل ها و محیط زیست بود .

اما هوسوک مطمئن بود ک بقیه هم مثل خودش برای نمای فوق العاده ی الاچیق هاش به اینجا می اومدن .

جایی ک می تونستی ازش نمای خوبی از عظمت سئول داشته باشی .

بهترین جا برای ریلکس کردن .

بهترین جا برای هوا خوری .

بهترین جا برای پیک نیک  .

بهترین جا برای نقشه کشیدن یه توطئه .

توطئه ای ک قرار بود برای همیشه شر مافیای کره رو از سر کل دنیا و ادماش کم کنه .

هوسوک ازشون متنفر بود .

اون قدری حس تنفرش زیاد بود ک می تونست حتی با فکر کردن به قیافه ی جونگ کوک طعم گس مانندی رو توی دهنش حس کنه .

چرا باید بهش وفادار می موند ؟

هوسوک خیلی به این سوال فکر کرده بود .

درست از وقتی ک خواهرش مرد تا دو سال بعدش
هوسوک دنبال دلیل می گشت .

یه دلیل ساده برای اینکه هنوز پشت جونگ کوک بمونه .

پشت هیونگ هاش بمونه .

ولی نه ،

مهم نبود چقدر بگرده ،

هیچ دلیلی وجود نداشت .

فقط یونگی اونجا بود .

یونگی ای ک داشت روی لبه ی تیغ راه می رفت .

هوسوک می دونست .

خیلی خوب می دونست ک مرگ خواهرش با یونگی چیکار کرده .

و بد تر از اون ،

می دونست ک هیچ درمانی برای یونگیش وجود نداره .

و فاک ،

این در حد مرگ هوسوک رو عذاب می داد .

هیچ کاری از دستش بر نمی اومد .

blood and chocolateWhere stories live. Discover now