های گایز عسل اومد با پارت جدید اول بوک چند تا خبر خوب میگم بعدش میریم سراغ استوری
اول از همه اینکه بوک توی هشتک murder اول شده 😍💜 مرسی از همگی بابت ووت و کامنت و ریدینگ لیستا
دوم هم اینکه با این پارت تعداد کلمات بوک میشه بالای پنجاه هزار تا 😍💜 ممنون از همگی بابت انرژی دادنتون وگرنه این بوک قرار بود یه وان شات ساده باشه
بریم سراغ بوک 😍 ( چند بار ادیت کردم ولی بخاطر باگ واتپد یسری از ادیتام میپرن شرمنده 😑 )
🦋 نامجون 🦋
نامجون کلافه انگشت شست و سبابه ش رو روی پلک چشم هاش کشید و فشار داد
تمام سلول های بدنش خستگی رو فریاد میزدن و چشم هاش برای یه خواب طولانی و عمیق التماس می کردن
اونقدری خسته بود ک نمی تونست روی پاهاش وایسته
حتما برای صاف ایستادن نیاز داشت ک به دیوار پشت سرش تکیه بده
صدای سوت ضعیفی رو توی گوشش می شنید ک دعا می کرد بخاطر سرماخوردگی یا هر کوفت دیگه ای مثل اون نباشه
واقعا توی موقعیت فعلی شون و در روز های اینده اخرین چیزی ک می خواستن و بهش نیاز داشتن مریضیه نامجون بود
داشتن به ته ماجرا می رسیدن
همه چی تقریبا اماده شده بود و فقط چند تا حرکت روی صفحه ی شطرنج مونده بود تا جونگ کوک برنده ی این نبرد چند ساله بشه
نه
الان نامجون باید دووم میاورد
وقت استراحت یا مریض شدن نبود
نفس عمیقی کشید و روی ضربان قلبش تمرکز کرد
همونجوری ایستاده چشم هاش رو به ارومی روی هم گذاشت و تمرکز کرد
برای چند ثانیه تنها چیزی ک می شنید ضربان بلند قلبش بود
یه مدیتیشن سریع برای ارامش ذهنی
چیزی ک این روز ها زیاد انجامش می داد
تازه داشت سر دردش یکم بهتر می شد ک با صدای فین فین بیش از حد بلندی تمرکزش دوباره بهم خورد
نامجون اخم کرد
روباه عوضی
چشم هاش رو باز کرد و دوباره به تخت مستر سایزش و موجود مو طلاییه ولو شده ی روش نگاهی انداخت
اه بی جونی توی سرش کشید
واقعا نمی دونست چطوری
چون حالت عادی امکان نداشت جین به ساب های مریض یا ضعیف دست بزنه
![](https://img.wattpad.com/cover/256602468-288-k422471.jpg)
YOU ARE READING
blood and chocolate
Fanfictionجیمین پسری که فکر میکرد به لطف پدرش باید تا اخر عمرش توی کلاب برقصه و به مافیا سرویس بده با اومدن یه غریبه زندگیش زیر و رو شد . تا قبل از اومدنش فاحشه ی درجه یک کلاب بود که تنها چیزی که ذهنش رو درگیر می کرد گرفتن انعام خوب و دزدیدن مشتری های پولدار...