8 : family inheritance_can be love ?

2.3K 299 303
                                    

بچه ها ووت و کامنت اصلا یادتون نره ک ناراحت میشما 😭

راستی این پارت یه تیکه های کوتاهش از اینا داره 🔞

براتون علامت زدم ولی از الان بگم خیلی کوتاهن احتمالا خیلی هم خوب نیستن 😅😅😅
به بزرگیه خودتون ببخشین
( میخواستم خلاصه بنویسم ولی واقعا چیزی به ذهنم نمیاد 😐)

🦋 Part one : family inheritance 🦋

بزرگ شدن توی مافیا چه حسی داره ؟

اگه بخوای بر اساس فیلم ها ی ابکی هالیوودی توضیحش بدی میشه یه زندگی پر از هیجان و مخفی کاری .

ولی واقعیت خیلی خیلی با همچین چیزی فاصله داشت .

حداقل برای جونگ کوک اینطوری بود .

مادرش یه دانشجوی پرستاریه ساده بود .

کیم سون می دختری باهوش و جسور بود .

همراه چشم های درشت و خنده ی خرگوشیه مخصوص خودش ک جفتشون رو جونگ کوک به ارث برده بود ‌.

بچگی و نوجوونیش رو توی روستا گذرونده بود و تنها ارزوش اون زمان فرار کردن از اون منطقه بود .

پس تا توان داشت درس خوند و در نهایت تلاش های شبانه روزیش نتیجه داد .

پرستاریه دانشگاه سئول قبول شد .

سون میه ساده لوح فکر می کرد دیگه خوشبخت شده و دیگه هیچ سختی ای در انتظارش نیست .

میدونست شغل طاقت فرسایی در انتظارشه ولی فکر کردن به اینده امیدوارش می کرد .

به خانواده ای ک قرار بود توی سئول ، یه شهر پر جمعیته به روز و اینده دار ، تشکیل بده فکر می کرد و برای کل روز انرژی می گرفت .

سون می عاشق بچه ها بود .

دلش پسر می خواست .

همیشه توی رویا هاش پسر بچه ای رو تصور می کرد ک خنده ی خرگوشیه خودش رو به ارث برده باشه .

فکر می کرد با تلاش زیاد و انتخاب عاقلانه توی زندگیش میتونه به چیزی ک می خواد برسه .

ولی اون اشتباه می کرد .

توی دانشگاه کارش خوب بود و همه اینده ی روشنی رو برا دختر پر تلاش روستایی می دیدن .

به عنوان دانشجوی پرتلاش تحسین استاد ها و حتی هم دانشگاهی های خودش رو می شنید .

تا اینکه ترم اخر درسش وقتی داشت توی بیمارستان واحد های عملیش رو می گذروند یه اتفاق براش افتاد ک زندگیش رو عوض کرد .

ساعت ۲:۳۰ صبح روز دوشنبه بود و سون می باید شیفتش رو ساعت ۷ صبح تحویل می داد .

به عنوان شیفت شب توی راهرو های ساکت بیمارستان قدم میزد و به بیمار ها سر کشی می کرد .

blood and chocolateWhere stories live. Discover now