بچه ها ووت و کامنت اصلا یادتون نره ک ناراحت میشما 😭
راستی این پارت یه تیکه های کوتاهش از اینا داره 🔞
براتون علامت زدم ولی از الان بگم خیلی کوتاهن احتمالا خیلی هم خوب نیستن 😅😅😅
به بزرگیه خودتون ببخشین
( میخواستم خلاصه بنویسم ولی واقعا چیزی به ذهنم نمیاد 😐)🦋 Part one : family inheritance 🦋
بزرگ شدن توی مافیا چه حسی داره ؟
اگه بخوای بر اساس فیلم ها ی ابکی هالیوودی توضیحش بدی میشه یه زندگی پر از هیجان و مخفی کاری .
ولی واقعیت خیلی خیلی با همچین چیزی فاصله داشت .
حداقل برای جونگ کوک اینطوری بود .
مادرش یه دانشجوی پرستاریه ساده بود .
کیم سون می دختری باهوش و جسور بود .
همراه چشم های درشت و خنده ی خرگوشیه مخصوص خودش ک جفتشون رو جونگ کوک به ارث برده بود .
بچگی و نوجوونیش رو توی روستا گذرونده بود و تنها ارزوش اون زمان فرار کردن از اون منطقه بود .
پس تا توان داشت درس خوند و در نهایت تلاش های شبانه روزیش نتیجه داد .
پرستاریه دانشگاه سئول قبول شد .
سون میه ساده لوح فکر می کرد دیگه خوشبخت شده و دیگه هیچ سختی ای در انتظارش نیست .
میدونست شغل طاقت فرسایی در انتظارشه ولی فکر کردن به اینده امیدوارش می کرد .
به خانواده ای ک قرار بود توی سئول ، یه شهر پر جمعیته به روز و اینده دار ، تشکیل بده فکر می کرد و برای کل روز انرژی می گرفت .
سون می عاشق بچه ها بود .
دلش پسر می خواست .
همیشه توی رویا هاش پسر بچه ای رو تصور می کرد ک خنده ی خرگوشیه خودش رو به ارث برده باشه .
فکر می کرد با تلاش زیاد و انتخاب عاقلانه توی زندگیش میتونه به چیزی ک می خواد برسه .
ولی اون اشتباه می کرد .
توی دانشگاه کارش خوب بود و همه اینده ی روشنی رو برا دختر پر تلاش روستایی می دیدن .
به عنوان دانشجوی پرتلاش تحسین استاد ها و حتی هم دانشگاهی های خودش رو می شنید .
تا اینکه ترم اخر درسش وقتی داشت توی بیمارستان واحد های عملیش رو می گذروند یه اتفاق براش افتاد ک زندگیش رو عوض کرد .
ساعت ۲:۳۰ صبح روز دوشنبه بود و سون می باید شیفتش رو ساعت ۷ صبح تحویل می داد .
به عنوان شیفت شب توی راهرو های ساکت بیمارستان قدم میزد و به بیمار ها سر کشی می کرد .
![](https://img.wattpad.com/cover/256602468-288-k422471.jpg)
YOU ARE READING
blood and chocolate
Fanfictionجیمین پسری که فکر میکرد به لطف پدرش باید تا اخر عمرش توی کلاب برقصه و به مافیا سرویس بده با اومدن یه غریبه زندگیش زیر و رو شد . تا قبل از اومدنش فاحشه ی درجه یک کلاب بود که تنها چیزی که ذهنش رو درگیر می کرد گرفتن انعام خوب و دزدیدن مشتری های پولدار...