part 1

3.4K 379 14
                                    

با دقت به اطراف قصر بدون اینکه کسی متوجه بشه از دیوار کوتاه اندرونی بالا رفتو با کمک شیارهای بیرون زده از دیوار که به خاطر تابیدن مستقیم و طولانی مدت خورشید فرسوده شده بودند از سمت دیگه‌ی دیوار پایین اومد

این کاری بود که همیشه انجامش میداد پوشیدن لباس های مبدل و بیرون رفتن از قصر که بیشتر شبیه به قفس بود

دوست داشت مثل بقیه عادی زندگی کنه درست مثل پسربچه هایی که به تازگی از کنارشون رد شده بود بدون نگرانی و فکر کردن به اتفاقات آیندشون توی کوچه های خاکی دنبال هم میکردن و گاهی زور بازو و مهارت رزمیشونو به رخ هم میکشیدن

اما این ممکن نبود هر چی بیشتر توی رویاهاش زندگی میکرد بیشتر از این اوضاع الانش خسته و سردرگم و در عین حال نا امید میشد

درسته که ولیعهد سرزمینشون نبود ولی بازم دومین پسر پادشاه بود و باید خودشو به عنوان جانشین ولیعهد یک پرنس قدرتمند نشون میداد

به مقصد همیشگیش ینی رودخانه رسیده بود باز هم مثل همیشه رفت و روی نزدیک ترین صخره‌ به آب نشست همیشه دوست داشت لباسایی راحتی مثل لباسای الانش بپوشه و مجبور نباشه هر روز هر روز اون هانبوک های ابریشمی و سنگین رو روی هم بپوشه ولی همه چیز اجبار بود

برادرش که همون ولیعهد بود به تازگی جفتش رو پیدا کرده بود یک امگای خالص و قدرتمند و مهم تر از همه یک پسر البته تهیونگ برای اینکه همسر برادرش یک مرد بود نگرانی نداشت چون میدید اونا چطور بهم عشق میورزن

تهیونگ و برادرش نامجون خیلی بهم وابسته بودند  حتی موضوع ازدواج نامجون با جین هم باعث دوریشون نشده بود تازه بیشتر از قبل کنار هم بودن و جین واقعا از نظر تهیونگ هیونگ خوبی بود

تصمیم داشت خستگی پاهاشو به دست موج های کوچیک رودخونه که به خاطر جریان داشتن آب و برخوردش به سنگ ها بود بسپره

کفش های حصیری شو از پاهاش خارج کرد جوراب های سفید و پارچه‌ایش رو هم با ارامش از پاهاش خارج کرد اینجا جایی بود که هیچ کسی نمیومد حتی اگر هم میومد نمیشناختش

به ارومی پاهای خوشتراشش که نرمی پوستشو از دور هم داد میزدن رو وارد رودخانه کرد سردی آب اونم وسط تابستون براش حیرت انگیز و جالب بود

از پشت دراز کشیدو به آسمون صاف و تمیز از بین برگهای انبوه متعلق به درخت های سرو و انواعی دیگه از درخت ها چشم دوخت

دوست داشت جفتش رو پیدا کنه ولی حالاهم خیلی از زمان بلوغش میگذشت اون حالا بیست و شش سال داشت و کم کم دربار تصمیم به انتخاب یک همسر براش میگرفت

دوسال بعد از بلوغش جفتش رو توی خواب دیده بود دختری زیبا با موهای بلند و مشکی که کمرشو میپوشوند ولی هر چقدر گشت پیداش نکرد نمیدونست اون دختر الان کجاست و چیکار میکنه
اما اینو میدونست اگر جفتش یا خودش ازدواج کننو همسرشون رو مارک کنن جفت بودن اونها هم از بین میره

♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎Where stories live. Discover now