دقایقی بود که بین هر دوشون تنها سکوت حاکمیت داشت.
حقیقت رو هردو میدونستند و هیچ کس دست به انکار نمیبرد.
بالاخره سکوت شکسته شد.
+این نامه از طرف پدرتونه.
سفیر جانگ با صدایی زمزمه مانند گفت و محتاطانه نامه رو روی میز جلوی ارباب جئون گذاشت.
جونگکوک هنوز بی صدا بود و از این مدت زمان طولانی صحبت نکردن تنها خشکی دهان و چسبیدن لبهاش بهم رو به دست اورده بود.
نامه رو برداشت و بعد از باز کردن تای بالای پارچهی گرون قیمت بالاخره کاغذ نازک ساختهی کشور چین رو که با جوهر و دستخط پدرش کلماتی رو حمل میکرد روبروی چشمهاش گرفت.
شروع به خوندن نامه باصدای بلند در ذهنش کرد:
[پسرم امیدوارم روزهایی که داخل دربار چوسان سپری میکنی حوصله سر بر و خسته کننده نباشند. این نامه رو از طرف خودم و مادرت نوشتم تا در نبود ما قوت قلبی برای مراسم پیش روت باشه. سفیر جانگ دوست خوبی برای پشتوانه بودنه اگر مشکلی بود حتی خیلی کوچک فقط از اون کمک بخواه.]
جونگکوک که از دلتنگی چشمهاش پر از اشک شده بود بالاخره سکوت رو شکست.
_ باید چیکار کنم؟
هوسوک که صورت درهم جونگکوک رو میدید با دلسوزی پرسید:
+با منید سرورم؟ اتفاقی افتاده؟ نیاز به کمک دارین؟
جونگکوک اینبار با چهرهای کاملا خیس از اشک به چشمهای مهربون روبروش زل زد و سوال قبلیشو اصلاح کرد:
_باید چیکار کنیم؟
جانگ هوسوک برای اولین بار هل شده بود و نمیدونست چه جوابی بده.
+م..من..—سرورم ....
هوسوک بریده بریده صحبت میکرد و این باعث میشد جو متشنج اطرافش بیشتر بشه.
جونگکوک حالا گریهاش شدت گرفته بود اما اینبار دلیلش فقط دلتنگینبود اون حالا از حس سرگدونیای که وجودشو در بر گرفته بود غمگین بودو اشک میریخت.
هوسوک با گرگش کلنجار میرفت تا اروم باشه و از گریهی جفتش مغمومنشه.
اما تمام سدهای دفاعیش با ازاد شدن صدای هق هق جونگکوک شکسته شدو اون الفای قدرتمند که درست مثل جایگاه اجتماعیش سرد بود اولین قطرهی اشکش در حالی که از جاش بلند شده و سر جفت ارزشنمدشو توی بغل گرفته بود فرو افتاد.
جونگکوک بدون هیچ اعتراضی اجازه داد تا زمانی که اروممیشه سرش توی بغل اون سفیر که از قضا جفتش هم بود باشه.
بالاخره هردو از اشک ریختن خسته شده بودن جونگکوک به ارومی هوسوک رو با دستهاش به عقب روند.
+من معذرت میخوام که اومدم جلو سرورم.
هوسوک که تازه متوجه اطرافش بود با عجله عذرخواهی کرد.
جونگکوک هم فقط سرش رو با شرم پایین انداخت...
....................................................................
اون شب هیچکس به اندازهی کافی نخوابیده بود.
جیمین با فکر به برخورد فرداش با جونگکوک ، فرمانده مین با خیره شدن به نامه و زره قدیمیش، جونگکوک با فکر به جفت مورد علاقهی امگای درونش و شاهزادهی بی احساس توی قلب خودش، شاهزاده تهیونگ با قدم زدن داخل اتاقش و سعی در پیدا کردن راهکاری برای به عقب انداختن واقعهی پیش رو و هوسوک با فکر به مراسم فردا که جفتش رو به نام شاهزادهی کشور دیگه میکرد.
.............................
روز بعد بود و همه امادهی برگزاری مراسم بودن.
جیمین به همراه پدرش راهی قصر شده بود.
بعد از پایین اومدن از ارابه با یک قدم اختلاف در کنار پدرش به راه افتاد.
مین یونگی بالاخره تصمیمگرفت زره رو به تن کرده و در مراسم شرکت کنه.
با سرعت تا قصر تاخت و بالاخره افسار اسب رو کشید مثل همیشه از زین پایین پرید و افسار اسب رو به دست یکی از نگهبانان داد تا اونو به طویله ببره و با فراهمکردن ابو غذا تا زمان بازگشت فرمانده اسب رو تقویت کنه.
یونگی از درب شرقی وارد قصر شده بود و راه نسبتا طولانی تری تا محل برگذاری مراسم باید طی میکرد.
اما شاید در اخر این راه طولانی سرنوشتی غیر قابل تغییر انتظارشو میکشید.....
.............................................................
تهیونگ اما در اثر بیداری تا صبح چشمهاش میسوخت فکر کردن تا خود صبح خواب رو از چشمهاش ربوده بود و به جاش تنها خستگی رو بهش هدیه کرده بود.
اون نمیدونست باید چیکار کنه این مراسم اشتباه نبود؟ درست وقتی که همسر ایندش جفتش رو پیدا کرده بود اونمراسم اشتباه نبود؟
اما اون نه جوابی داشت و نه راه حلی و همین دلیل باعث شده بود که اون الان توی محل برگزاری مراسم باشه.
.................................
_این اشتباه نیست؟
+چی؟
جین سرجاش توقف کردو باعث شد نامجون که دست اون رو در دست خودش گرفته بود هم بایسته.
_مراسم.
+به خاطر جونگکوک این حرفو میزنی؟
نامجون پرسیدو منتظر موند
جین بعد از کمی فکر کردن گفت:
_نه هر دوشون یا شایدم هر سه؟
جونگکوک ،تهیونگ و جفت جونگکوک.
+هست؟ قطعا اشتباهه اما امروز زمان درست کردن چیزی نیست فعلا باید منتطر موند.
جین دیگه چیزی نگفتو همراه نامجون دوباره به راه افتاد.
....................................................
جی یون با خوشحالی بند هانبوکش رو سفت کردو به سمت محلمراسم راهی شد. اون برای دیدن برادرش که بعد از دو سال دوباره مقامش رو پس میگرفت هیجان زده بود.
درست قبل از گذشتن از زیر طاق اجری رنگ با صدایی متوقف شد.
_جی یون.
+اوه،سرورم.
جی یون با خوشحال فریاد زد و به سمت جونگکوک دوید.
_آرومجی یون، میدونی که اینجا کسی دوست نداره نزدیکیه همسر اول شاهزاده رو با صیغهی دومش ببینه.
جونگکوک با لحنی آزرده نسبت به افراد قصر نالید.
جی یون با فهمیدن منظور ارباب جئون به سرعت جدی شد و با تعظیمی مودبانه دوباره به نقش صیغهی دوم بودن در اومد.
+سرورم برادرم امروز میاد قصر بعد از دوسال مقامشو بهش برگردوندن.
جی یون با صدایی به شدت اهسته گفت که حتی شونیان که پشت سر جونگکوک بود هممتوجه حرفش نشد.
_اوه این عالیه فرمانده مین لایق داشتن اون مقامه.
جونگوک هم با صدایی مشابه به جی یون زمزمه کرد و چشمهاش از خوشحالی براق بودن.
+خیلی زیباست.
_چی جی یون؟
جونگکوک کاملا متعجب به دختر غیر قابل پیش بینی روبروش نگاه کرد.
+لباستون این... واقعا قشنگترین لباسیه که تو عمرم دیدم.
جی یون واقعا تحت تاثیر اون لباس سفید با رگههای نقرهای قرار گرفته بود که به خوبی قامت جونگکوک رو پوشونده بود و همخوانی زیبایی با پوست سفیدو نرمامگا داشت.
_واقعا؟ به هرحال پوشیدنش هم سختترین کاری بود که تو عمرم انجام دادم.
جونگکوک به شوخی اضافه کرد.
بالاخره هر دو راضی شدن قدمبردارن و به سمت عمارت روبروشون برن.
..............................................
بالاخره مراسماغاز شد.
همهحضور داشتن؛ جیمین چشمهاشو از نگاه جونگکوکمیدزدید.
تهیونگ بدون گفتن یککلمه کنار جونگکوک نشسته بود.
فرمانده مین اما به موقع حاضر نشده بود؛اون داخل مقر فرماندهیش بود و منتظر بود تا خواجهای که باید از عمارت دنبالش میومد بیاد و اونو به مراسم دعوت کنه. اون نمیتونست توی مراسم حضور داشته باشه چون هنوز جزو درباریان نبود. تنها بعد از گرفتن اوننشان و مقام قبلیش اونهم یکی از درباریانمیشد.
دقایقی بعد از برگزاری مراسم و اعلام نامزدی شاهزاده با پسر فرمانده جئون رقاصهها روی صحنهی دایرهای شکل جلوی تختهای خانوادهی فرمانروا مشغول رقصیدن بودند.
درباریان مشغول نوشیدن و خوردن غذا و شیرینی های رنگارنگ و متنوع جلوشون بودند.
اما کسی در این بین مفقود شده بود. شاهزاده نبود و این جونگکوک رو نگران میکرد.
بالاخره تصمیم گرفت بلند شه و از اون محوطهی بزرگ خارج شه تا بلکه اون شاهزادهی بی احساس رو پیدا کنه.
غافل از اینکه دوست عزیزش جیمین هم همراه شاهزاده مفقود شده.
.......................................................
بالاخره یونگی هم به عمارت فراخوانده شده بود اما قبل از رسیدن به عمارت رایحهای اشنا احساس کرد.
رایحهای که باعث شوق گرگش برای ادامهی مسیر بود اما اون رایحه به دلایلی نا معلوم یونگی رو میترسوند.
بالاخره اون دید. بعد از دوسال؟یا شایدم از نظر خودش یک عمر.
اما ترسش درست بود. اون کسی بود که همراه جونگکوک شاهد بوسش با شاهزاده بودن.
اما اون بازهمتنها نبود. همراه شاهزاده بود و انگار داشتن صحبت میکردن.
هردو تنها بودنو توی فاصلهای نزدیک به هم بودن.
یونگی اما به خواست پاهاش خودشو عقب کشید و چشم از اون صحنه برداشت.
انوز پنج قدمی بیشتر دور نشده بود که جونگکوک رو دید.
_فرمانده.
+سرورم.
جونگکوک متعجب از اون احترام و متعجب تر از چهرهی یونگیگفت:
_چیزی شده فرمانده؟ تو همیشه ساکت بودی و چشمهات بی احساس بودن البته هنوزم ساکتی ولی چشمهات حالا غمگینن.
اتفاقی افتاده؟
+دلیلش پشت این دیواره اما ممکنه دلیل من از یک وجه دیگع دلیل غمگین شدن چشمهای توام بشه پس خودت میدونی که دوست داری ببینیش یا نه.
فرمانده اینبار به سرعت از اون محل دور شد و جونگکوک اون پنج قدم رو برداشت...
حق با فرمانده بود.....
جونگکوک تصمیمی گرفت....
و این شاید اتمام غم انگیز عشق جونگکوک نسبت به تهیونگ بود اما از نظر خودش.................................................................
خب خب
اول معذرت میخوام برای این غیبت طولانی
و اینکه یه چیزی بگم من معمولا هر پارت رو فی البداهه مینویسم یعنی منم مثل شما نمیدونم پارت بعد چی میشه من فقط یه داستان کلی تو ذهنمه و هر بار با نوشتن گسترشش میدمو داستانهای فرعی بهش اضافه میکنم اینو گفتم که بدونید هر پارت کاملا فکر شدست نه از قبل بلکه زمانی که نوشته میشه من برای هر پارت دو روز زمان میزارم پس از این به بعد که قراره دیگه غیبت کبری نداشته باشم شرط ووت میزارم تا هم خودم ملزم به نوشتن بشم هم شما یه کاری این وسط انجام بدین.
🚫بنابر ویو ها من شرط ووت رو ۲۵۰ میزارم.🚫
![](https://img.wattpad.com/cover/278179373-288-k762139.jpg)
YOU ARE READING
♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎
Historical Fiction♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎ ♡منو مقصر بدون♡ تهیونگ:از حالا به بعد تمام چیزیکه مال توعه مال منم هست جونگکوک: از اولم همین بود تهیونگ خم شد و بعد از برداشتن حریر روی صورت و بدن جونگکوک لبهاشو بوسید و .... کاپل:تهکوک ، نامجین ، یونمین ژانر: تاریخی، امگاورس،...