part 8

1.1K 260 89
                                    

چند روزی میگذشتو حالا تهیونگ کاملا سرحال بود

از طرف امپراطور خدمتکاری به اقامتگاهش اومده بود و خبر داده بود امپراطور قصد دیدنش رو داره
بعد از صرف صبحانه به همراه سویون که روز پیش به قصر برگشته بود راهی قصر امپراطور شد
چند دقیقه‌ای از ورودش میگذشت و حالا بعد از خوردن چای به همراه پدرش شروع به صحبت کردن

"فردا صبح قراره با صیغه‌هات ملاقات کنی

_صیغه‌هام؟

"درسته

_اما پدر من...

"این قانونه پسرم هر کس که از خاندان سلطنتی نتونه با جفت مقدر شدش باشه باید چند تا صیغه در کنار همسرش داشته باشه

تهیونگ با ناراحتی زیر لب گفت
_ولی حتی همسرمم انتخاب خودم نبود

"جونگکوک هم به همراهت حضور داره
دو دختر انتخاب شدن و فقط قراره باهاشون آشنا بشید
از اونجایی که هنوز مراسم رسمی‌ ازدواجت با پسر فرمانده گرفته نشده صیغه‌ها  توی قصر نمیمونن
اما روز مراسم قراره اونهاهم به مقامات معرفی بشن

_متوجه شدم

بعد از دقایقی صحبت هاشون به پایان رسید و حالا تهیونگ به همراه سویون پشت در اقامتگاه جونگکوک بودن

تونگ تونگ بعد از درخواست تهیونگ برای ورود از پشت در به جونگکوک خبر داد

<ارباب شاهزاده دارن وارد میشن

تهیونگ داخل رفتو با جونگکوکی که جلوی میز گرد وسط اتاق ایستاده بودو بهش تعظیم میکرد مواجه شد

لبخندی زد و بعد از فشردن شونه‌ی جونگکوک اونو دعوت به نشستن کرد

_این اولین باریه که میتونم بدون هیچ مشکلی ببینمت

تهیونگ ترس رو توی چشمهای جونگکوک میدید ولی دلیل اصلیش رو نمیدونست

_خب شاید معذبت کردم که حرفی نمیزنی ولی چشمهات برام خیلی آشنا به نظر میرسه

جونگکوک اینبار بیشتر ترسید

+نه سرورم من از حضورتون معذب نیستم

_خب میخواستم خبری رو بهت بدم
فردا صبح قراره با صیغه‌هایی که برام انتخاب شدن ملاقات کنیم

+صیغه ها؟

_اوه فکر کنم تمامی قوانین قصرو نمیدونی
توی خاندان سلطنتی وقتی کسی نتونه با جفت مقدر شدش ازدواج کنه باید به همراه همسرش صیغه هم داشته باشه که معمولا این صیغه‌ها از دختران مقامات و حاکمان شهرهان تا صلح برقرار باشه

جونگکوک اینبار با غم مشهود در لحنش ^اوه^ی گفت

_من خودم خیلی دوست ندارم ولی این یه اجباره

♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎Where stories live. Discover now