part 6

1.2K 260 17
                                    

سرگیجه‌های مداوم باعث شده بود خیلی متوجه اطراف نباشه طوری که حتی متوجه ورود مادرش هم نشد

ملکه شاهد حال بد پسرش بود اما به دلیل احترام متقابل برای خانواده‌ی فرمانده جئون نمیتونست دخالتی بکنه

بالاخره بعد از گذشت یک ساعت مشاور امپراطور وارد شد و بعد از اجازه گرفتن از امپراطور به خدمتکارهای آشپزخونه دستور آوردن ناهار رو داد

تهیونگ که هر لحظه‌ سرگیجه‌هاش شدیدتر میشد بعد از ادای احترام به پدرش و بقیه‌ی افراد از اتاق بیرون رفت تا شاید کمی هوای آزاد حالشو بهتر کنه

بعد از خروج از اتاق سویون رو دید که نگران به سمتش میومد

+سرورم حالتون خوبه؟

_خوبم سویون فقط یکم سرگیجه دارم

سویون با چشم غره گفت
+سرگیجه جزو حال بد نمیشه سرورم؟

تهیونگ لبخند بی حالی زد

_خب تو که اخرشم حرف خودتو میزنی چرا میپرسی

+اگه مجبور نبودم بهتون احترام بزارم نمیپرسیدم

تهیونگ دوباره لبخندی زد

+سرورم میشه یه لحظه اینجا بشینین؟ میرم مین جونو خبر کنم بیاد پیشتون خودمم میرم تا دمنوش آرامبخشتونو بیارم

تهیونگ سری تکون داد. دو قدم عقب رفت و روی سکوی کناری عمارت نشست

سویون تعظیمی کرد و به سمت پشت عمارت پا تند کرد

سر گیجه‌هاش کمی بهتر شده بودن ولی هنوز از بین نرفته بودن

بعد از دقایقی سویون به همراه مین جون رسید

+اینجا بمون تا برم دمنوشو از یون هی بگیرم
(یون هی اسم زیر دست سویونه که توی پارتای قبل عکسشو گذاشته بودم)

مین جون سرشو تکون داد و کنار تهیونگ نشست

تهیونگ که تکیه گاهی پیدا کرده بود خودشو روی مین جون انداخت و چشماشو بست

مین جون لبخندی زدو جایگاه سر شاهزاده رو روی شونش درست کرد

مین جون فقط یه محافظ شخصی برای تهیونگ نبود اون دونفر دوستای خیلی صمیمی‌ای بودن که جایگاهشون هم باعث جداییشون نشده بود

مین جون دست تهیونگ که روی پاش بود رو گرفت اما با اولین لمس چشماش درشت شدن

×سرورم شما تب دارین

_اوممم

تهیونگ دیگه حتی نای حرف زدن هم نداشت

×سرورم بهتره فعلا برگردید من به امپراطور خبر میدم حالتون خوب نیست

_ن.. نه مین...جون .. سویون... که دمنوشو ...بب..بیاره خخ..خوب میشم

مین جون اجازه نداد تهیونگ بیشتر از این اونجا بمونه تهیونگو روی کمرش انداختو بعد از حلقه کردن دستای تهیونگ دور گردنش شاهزاده‌ رو به سمت عمارتش برد

♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎Where stories live. Discover now