از شروع یک روز دیگه میگذشت
هفتهی بعد پاییز شروع میشد و از همین حالا هوا سرد بود
جونگکوک احساس متشابهی به سرمای هوا داشت چون احساساتش یخ زده بود
روز قبل ، بعد از بازگشتش به قصر پدرو مادرش گفته بودن قراره به چین برگردن و دو هفتهی دیگه برای مراسم ازدواجش با شاهزاده دوباره برگردن
جونگکوک دوباره احساس تنهایی میکرد حالا حتی پدرومادرشم کنارش نبودن و اون قرار بود توی این قصر درست مثل غریبه ها توی اقامتگاهی دور از فرد مورد علاقش که بی توجهی هاش قلبشو ذوب میکرد زندگی کنه
شب قبل تا صبح نخوابیده بود و عجیبتر این بود که ذرهای خواب به چشمش نمیومد
تنها چیزی که بهش امید میداد تمرین امروزش با فرمانده مین بود اما اگه قدرت خوندن آینده رو داشت شاید هیچوقت برای رسیدن بعد از ظهر و رفتن به غرب رودخانه برای تمرین دقیقه شماری نمیکرد
امروز تصمیم داشت تا قبل از ظهر به معبد قصر بره و بعد از مدتی کمی خلوت کنه و برای بهتر شدن وضعیتش دعا کنه
شونیان که از ساعتی قبل این خواسته رو از جونگکوک شنید حالا حاصر شده بودو به معبد خبر اومدن جونگکوکو داده بود
عودی که بهش داده بودن رو بین دو دستش گرفته بودو با بستن چشمهاش خواسته هاشو توی ذهنش مرور میکرد
بعد از باز کردن چشمهاش عود رو که حالا نصفش دود شده بود رو داخل ظرف مقابلش گذاشت ادای احترامی کردو برگشت تا معبد رو ترک کنه
درست وقتی از معبد خارج شد تهیونگ رو دید که حالا از کنارش رد میشد و داخل معبد میرفت
تهیونگ اونو دید اما حتی زحمتی به خودش نداده بود تا حتی بهش توجهی کنه
جونگکوک که این بی توجهیه بی دلیل رو از طرف شاهزاده دید چشمهاش حتی از قبل هم غمگین تر شدن
حالا دیگه بی خبر از اطرافش توی افکار خودش غرق بودو به سمت اقامتگاهش میرفت
.....
بعد از اینکه تصمیمگرفت به معبد بره لباسهاشو پوشید و مین جون رو خبر کرد
میدونست شاید کسی از خاندان سلطنتی توی معبد باشه چون به معبد خبری از اومدنش نداده بود اما روی تصمیم یهوییای که گرفته بود اصرار داشت
بعد از آماده شدن به سرعت اقامتگاهشو به همراه مین جون ترک کرد._مین جون
+بله سرورم؟
_تا حالا شده بدونی یه کاری نادرسته ولی انجامش بدی؟
+اتفاقی افتاده؟
تهیونگ آهی کشید
_نمیدونم ولی من فقط میخوام انجامش بدم به خواست خودم نیست اما این میل توی وجودمه
![](https://img.wattpad.com/cover/278179373-288-k762139.jpg)
YOU ARE READING
♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎
Historical Fiction♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎ ♡منو مقصر بدون♡ تهیونگ:از حالا به بعد تمام چیزیکه مال توعه مال منم هست جونگکوک: از اولم همین بود تهیونگ خم شد و بعد از برداشتن حریر روی صورت و بدن جونگکوک لبهاشو بوسید و .... کاپل:تهکوک ، نامجین ، یونمین ژانر: تاریخی، امگاورس،...