part 3

1.3K 269 50
                                    

شام صرف شده بودو حالا هر سه کنار باریکه‌ی آبی که در قصر جریان داشت و نمایی زیبا به عمارت میداد نشسته و صحبت میکردن

~خب تهیونگ حالا وقتشه که همه چیزو بهم بگی

+چیو؟

نامجون با چهره‌ای متعجب پرسید

~دلیل این حالت ناراحتشو

_خودتون درباره‌ی مهاجمینی که به قصر وارد شدن میدونین

+درسته

_جفت منم بینشون بود

نامجون و جین هردو با چهره‌ای ناخوانا به تهیونگ زل زده بودن

_خیلی وقت بود که منتظر اون دختر بودم ولی حالا قراره اعدام شدنش جلوی چشممو ببینم

~اوه متاسفم تهیونگ ولی اون الان دشمنه و این برای توام خوب نیست

_میدونم هیونگ من هیچ نگرانی‌ای در این بابت ندارم چون توسط جفتم رد شدم

+رد شدی؟

_اون مانع ایجاد پیوند بینمون شد پس منم نمیخوام خیلی درگیرش باشم

+خب تهیونگ منم میخواستم بهت خبری رو بدم
مثل اینکه قراره برات مراسم انتخاب همسر بزارن

نامجون کلمه به کلمه‌ی حرفاشو با احتیاط بیان کرد

تهیونگ فقط سری تکون داد حدس میزد که همین روزا این مراسم برپا میشه اما دیگه مشکلی نبود

از دور متوجه مین جون که نزدیک میومد شد

مین جون تعظیمی به هر سه نفر کردو بعد شروع به صحبت کردن با تهیونگ کرد

×سرورم همشون دستگیر شدن و حکم اعدام همشون مهر خورده اون دختر هم—

تهیونگ حرف مین جون رو قطع کرد

_فقط بزار موقع اعدامش اونجا باشم

مین جون بازهم تعظیمی کرد دلش نمیخواست با خواستن دلیلی شاهزاده رو ناراحت کنه پس از اونجا دور شد و به سمت جایگاهی که سویون و باقیه خدمتگزارها بودن رفت

+چرا میخوای خودتو عذاب بدی؟

نامجون با لحنی جدی پرسید

_این عذاب نیست هیونگ فقط میخوام نبودشو با چشمام ببینم که بتونم به همسر آیندم عشق بورزم دلم نمیخواد به خاطر دلتنگ بودن برای جفتم همسرمو آزرده کنم

نامجون دیگه سوالی نپرسید

سکوت حاکم بر جمع باعث میشد همه به انعکاس ماه درون آب خیره بشن و افکارشون رو پرورش بدن
دقایقی که سپری شد بالاخره تهیونگ تصمیم به بازگشت گرفت

با احترام از جاش بلند شدو بعد از تعظیمی کوتاه خداحافظی کرد

_هیونگ ممنونم که مثل همیشه باهام گرم بودی
همینطور هم شما جین هیونگ این برام خیلی خوشحال کنندس که برادرم کسی مثل شما رو کنارش داره

♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎Where stories live. Discover now