part 13

893 196 12
                                    

به همراه یونگی در حال برگشتن راه بودن که جونگکوک به خاطر آشنایی مکان سرجاش ایستاد ، درسته اینجا درست کنار رودخونه مکانی که جونگکوک در نقاب ابریشمیش اولین و جدیدترین عشقش رو برای اولین بار ملاقات کرد ، بود.

یونگی که چند قدمی جلوتر بود با نشنیدن صدای پای جونگکوک به عقب برگشت

×چیشده؟

جونگکوک توجی نکرد و بعد راهشو به سمت رودخونه کشوند اما با دیدن اون دو نفر باز هم متوقف شدو اینبار به آرومی به سمت درختهایی که با فاصله از تخته سنگ میتونستن مکان مناسبی برای پنهان شدن باشن رفت ،بی خبر از اینکه که آلفای مورد علاقش همین حالا هم متوجه حضورش شده و به نقشه‌اش که یه قدمیه عملی شدن بود پوزخند میزد.

پشت درخت رسید و سرشو بالا اورد حتی به یک ثانیه از بلند کردن سرش نگذشته بود که شاهد بوسه‌ی آلفاش با بهترین دوستش شد.

گرما و سوزش رو توی چشماش حس میکرد اما درست زمانی که نزدیک بود توی نبرد چشمهاش با اون قصره‌های مزاحم ببازه به خودش تشر زد اون نباید گریه میکرد تا همین حالا هم زیادی ضعیف نشون داده بود.

در همین حال دستی روی شونش نشست که میتونست اسمشو ناجی خودش بزاره چون اون شخص باعث شده بود چشمشو از صحنه‌ای که براش مثل شلاقی که به عنوان تنبیه به کمر فرود میاد و مصلما دردناک بود بگیره .

نگاه سرخشو به چشمهای متعجب یونگی دادو با کمک یونگی سریعا از اون جهنم دور شد.
به خوبی موفق شده بود و جلوی اشکهاشو گرفته بود

×اونارو میشناختی؟
من نمیتونستم تشخیصشون بدم

جونگکوک هومی کشید که نشانه‌ی تاییدش بود و بعد با لبخندی دردناک ادامه داد

_تو همیشه درست میگی فرمانده مین

یونگی متعجب منتظر ادامه‌ی حرفش موند

_باید ازش تشکر کنم البته بعد از اینکه موفق بشم

×میشه بهم بگی چیشده جئون؟

_دیدی؟ نه؟ داشت میبوسیدش . جیمین پسش نزد . اما ازش ممنونم شاید همونطور که تو گفتی قراره ادم بدای زندگیم مسبب درخششم بشن

جونگکوک تمام مدت با چشمهایی که به روبرو خیره بودن با آهسته ترین صدایی که در خودش ممکن میدید در جواب یونگی زمزمه میکرد

×میبوسیدش؟جیمین؟اون دو نفر کی بودن؟

_جیمین کسیه که بهم‌گفت کمکم میکمه بهش برسم ولی حالا داشت کسی که دوسش دارمو میبوسید

بی اهمیت به فشرده شدن قلبش ادامه داد

_فرمانده مین کمکم کن ؛ میخوام بشم اون ستاره‌ای که توی تاریک ترین شبا هم با درخشِشِش همرو کور میکنه

.
.
.
.
.
.
.

آلفا با پوزخند صورتشو از جیمین دور کرد

تاریکی‌ای که توی صورتش بود قلب جیمین رو به لرزه مینداخت اون به طرز بدی نمادی از شیطان بود چطور میتونست با کسی که دوستش داشت اینکارو کنه؟

♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎Where stories live. Discover now