دو دقیقهای از ورودش به قصر میگذشت هوا رو به تاریکی بود
به سمت عمارتش راهی شده بود و در راه مواظب بود توسط نگهبان هایی که مشغول روشن کردن فانوس های اطراف حیاط و مشعل های روی دیوار بودن گیر نیفته
البته اگرم گیر میفتاد ترجیحش این بود که به عنوان دزد از قصر بیرون بشه دلش نمیخواست نگهبانها بشناسنش و بعد از گزارش دادن به فرمانداری، امپراطور محافظینشو زیاد کنه و کاملا توی قصر محبوس بشه
میتونست با اطلاع دادن از قصر بیرون بره ولی در اون صورت یه لشکر همراهش میفرستادنو این به هیچ وجه نمیتونست خوشایند باشه
بالاخره به عمارتش رسیده بود
تمام تاخیرش به خاطر پیچوندن نگهبان ها بود
اما حالا که ندیمشو جلوی در با صورتی مضطرب و منتظر میدید متوجه تاخیر غیر عادی و زیادش شد
نزدیک رفت_اهممم
میترسید حرفی بزنه
+اوه چه عجب سرورم شما اخرش منو جوون مرگ میکنید
سویون ندیمهی تهیونگ و همینطور بهترین و نزدیکترین افرادش بعد از محافظ شخصیش مین جون بود
_چرا انقد مضطربی؟
+آه درسته سرورم چون من مثل شما فراموشی ندارم و نمیتونم اینطور خوش و خرم به زندگیم برسم
شما کاملا قرار دیدار ولیعهد و همسرشون در عمارت رز(اسم عمارت نامجین) رو فراموش کردیدسویون با لبخندی حرصی تمام حرفهاشو تند تند پشت هم به زبون آورد
تهیونگ لحظهای شکه شد_همش تقصیر اون دخترس البته شایدم پسر بود نمیدونم
+کی سروروم؟
_نمیدونم اسمشو نگفت حالا ولش کن برو لباسامو بیار تا من برم داخل
سویون ندیمهی خدمتکاری که به تازگی زیردستش شده بود رو صدا زد
دختر با تعظیمی به تهیونگ جعبهی توی دستشو بالا گرفت
سویون جعبه رو گرفت و از دختر خواست بره
_نمیدونستم انقدر زود برات میارنش
+درسته سروروم چون شما نمیدونستین من همه چیزو تدارک دیدم
تهیونگ خندهی بمی کرد و جعبه رواز سویون گرفت
_خودم میپوشمشون میتونی تو این زمان کمی استراحت کنی
دختر تعظیمی کرد و قدمی به عقب برداشت
تهیونگ به سمت در قدم برداشتو بعد از باز کردن درب کشوییه اتاقش وارد شد
جعبهی حاوی لباسهای مخصوص دیدار ولیعهدو روی میز گذاشت و درش رو باز کرد
مشغول تعویض لباس هاش شد
YOU ARE READING
♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎
Historical Fiction♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎ ♡منو مقصر بدون♡ تهیونگ:از حالا به بعد تمام چیزیکه مال توعه مال منم هست جونگکوک: از اولم همین بود تهیونگ خم شد و بعد از برداشتن حریر روی صورت و بدن جونگکوک لبهاشو بوسید و .... کاپل:تهکوک ، نامجین ، یونمین ژانر: تاریخی، امگاورس،...