part 2

1.5K 283 20
                                    

دو دقیقه‌ای از ورودش به قصر میگذشت هوا رو به تاریکی بود 

به سمت عمارتش راهی شده بود و در راه مواظب بود توسط نگهبان هایی که مشغول روشن کردن فانوس های اطراف حیاط و مشعل های روی دیوار بودن گیر نیفته

البته اگرم گیر میفتاد ترجیحش این بود که به عنوان دزد از قصر بیرون بشه دلش نمیخواست نگهبانها بشناسنش و بعد از گزارش دادن به فرمانداری، امپراطور محافظینشو زیاد کنه و کاملا توی قصر محبوس بشه

میتونست با اطلاع دادن از قصر بیرون بره ولی در اون صورت یه لشکر همراهش میفرستادنو این به هیچ وجه نمیتونست خوشایند باشه

بالاخره به عمارتش رسیده بود

تمام تاخیرش به خاطر پیچوندن نگهبان ها بود
اما حالا که ندیمشو جلوی در با صورتی مضطرب و منتظر میدید متوجه تاخیر غیر عادی و زیادش شد
نزدیک رفت

_اهممم

میترسید حرفی بزنه

+اوه چه عجب سرورم شما اخرش منو جوون مرگ میکنید

سویون ندیمه‌ی تهیونگ و همینطور بهترین و نزدیکترین افرادش بعد از محافظ شخصیش مین جون بود

_چرا انقد مضطربی؟

+آه درسته سرورم چون من مثل شما فراموشی ندارم و نمیتونم اینطور خوش و خرم به زندگیم برسم
شما کاملا قرار دیدار ولیعهد و همسرشون در عمارت رز(اسم عمارت نامجین) رو فراموش کردید

سویون با لبخندی حرصی تمام حرفهاشو تند تند پشت هم به زبون آورد
تهیونگ لحظه‌ای شکه شد

_همش تقصیر اون دخترس البته شایدم پسر بود نمیدونم

+کی سروروم؟

_نمیدونم اسمشو نگفت حالا ولش کن برو لباسامو بیار تا من برم داخل

سویون ندیمه‌ی خدمتکاری که به تازگی زیردستش شده بود رو صدا زد

دختر با تعظیمی به تهیونگ جعبه‌ی توی دستشو بالا گرفت

سویون جعبه رو گرفت و از دختر خواست بره

_نمیدونستم انقدر زود برات میارنش

+درسته سروروم چون شما نمیدونستین من همه چیزو تدارک دیدم

تهیونگ خنده‌ی بمی کرد و جعبه رواز سویون گرفت

_خودم میپوشمشون میتونی تو این زمان کمی استراحت کنی

دختر تعظیمی کرد و قدمی به عقب برداشت

تهیونگ به سمت در قدم برداشتو بعد از باز کردن درب کشوییه اتاقش وارد شد

جعبه‌ی حاوی لباسهای مخصوص دیدار ولیعهدو روی میز گذاشت و درش رو باز کرد

مشغول تعویض لباس هاش شد

♥︎𝓑𝓵𝓪𝓶𝓮 𝓶𝓮♥︎Where stories live. Discover now