🩸Cнαpтer51🍷

857 261 204
                                    

بشقاب غذا را نامطمئن از پسند جونگ کوک، روی میز گذاشت و سر جای قبلیش برگشت و نشست تا حرکات جونگ کوک را تحت نظر داشته باشد.
جونگ کوک که تمام مدت غیبت مینهو، آخرین رفتار و حالات تهیونگ را در ذهنش مرور میکرد از حضور ناگهانی دوست قدیمیش به خود آمد و با لبخند اجباری به استیک نیمه پخته مقابلش نگاه کرد:
"مگه نگفتم خام باشه؟"

مینهو خود را به نفهمی زد: "یخ زده بود گذاشتم ماکروفر گرم شه انگار یکمی زیادتر موند"

جونگ کوک با اکراه چنگال را در گوشت فرو کرد.
نرم بود و هیچ خونی نداشت که بیرون بزند بجایش روغن در بشقاب جاری شد.
"فکر نکنم بتونم بخورم"

مینهو با کنجکاوی گفت: "تا امتحان نکردی نمیتونی بفهمی"

ولی جونگ کوک چنگال را رها کرد و عقب کشید: "اوایل منم همین فکرو میکردم واسه همین دنبال غذا رفتم...چند بار با پول دزدی رفتم رستوران...یا از پیک ها سفارشاشونو قاپ میزدم و از دست بچه ها خوراکی هاشونو به زور میگرفتم"
نگاه خجلی به مینهو انداخت و دوباره به استیک که بخار بی رنگی رویش میرقصید نگاه کرد: "اما هر بار که خوردم بالا آوردم...درد کشیدم، به حال مرگ افتادم و پشیمون شدم"

مینهو هنوز هم امید داشت بتواند به دوست عزیزش کمک کند پس با دلسوزی گفت:
"اونا روزای اول بود! هنوز تحت تاثیر داروها بودی! منم اینطور بودم ولی کم کم خوب شدم تو هم درمون میشی...درست میشی"

نگاه جونگ کوک اینبار به بطری شلغم چرخید. رنگ سرخ اشتهایش را بیشتر میکرد.
"امکان نداره! من به نمونه ای که استاد میخواست تبدیل شدم و همونطور که اون حرومزاده بهم گفته بود جز خون انسان زنده چیز دیگه ای نمیتونه منو سیر کنه و حالمو بهتر کنه"

مکث که کرد صدای نفسهای سخت مینهو را شنید. شاید هیچکس نمی توانست متوجه شود ولی او حتی می توانست ضربان تند قلبش را هم بشنود. با هیجان منتظر شنیدن چیزهای بیشتری بود پس قبل از آن که مینهو با سوال کردن خودش را معذب کند، ادامه داد:
"وقتی فرار کردم چهارده سالم بود...هنوز جرأت صدمه زدن به آدما رو نداشتم پس سعی کردم با شکار و خوردن گوشت حیوانات نظریه استاد رو رد کنم اما قضیه بدتر شد...با چشیدن خون گرم و تازه، حریصتر و گرسنه تر و ظالم تر شدم...تازه اونوقت تونستم سراغ انسانها برم و..."
دیگر حرفی نداشت بگوید.

مینهو با ترس از زشتی جوابی که ممکن بود بشنود پرسید: "فکر میکنی این همه سال چند نفر رو...کشتی؟!"

جونگ کوک آهی کشید. نگاهش همچنان روی میز می چرخید تا سرش پایین بماند: "نمیدونم! هیچکس نمیتونه وعده های غذاییشو بشماره خصوصاً وقتی گرسنگی آدمو مثل یه گرگ درنده، وحشی میکنه اما خب خاصیت خون انسان طوری بود که بعد از سیر شدن می تونستم بدون نیاز به غذا چند روز پشت سرهم زنده و سالم بمونم"

𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now