🩸Cнαpтer90-91🍷

760 228 11
                                    

"یونگی؟! یونگی!؟ خدای من! چیکار کردی تو؟!"
هوسوک او را سفت به آغوشش کشید تا اجازه افتادن ندهد ولی پاهای خودش از دلهره سست شده بودن و ناخواسته همراه معشوقش دو زانو نشست...

یونگی برای نگه داشتن خود به بازوی هوسوک چنگ زد و سعی کرد چیزی بگوید ولی همه چیز خیلی سریع پیش میرفت بطوری که حتی کنترل مردمک چشمانش را هم از دست داد و نفس در گلویش حبس شد.

هوسوک انگار میترسید به او صدمه بزند، تن بی اراده ی یونگی را با اضطراب ولی با احتیاط روی زمین دراز کرد و رویش خم شد:
"خیلی خب...خیلی خب آروم باش"
دست لرزانش را روی گونه ی سرد یونگی گذاشت تا صورت او را به سمت خود بچرخاند: "سعی کن بالا بیاری! اگه برش گردونی حتماً درست میشه"

ولی یونگی که قدرت حرکت دادن بدنش را بطور کامل از دست داده بود و حتی باز نگه داشتن پلکهایش هم غیر ممکن بنظر می آمد به زحمت زمزمه کرد: "دارم...تبدیل...میشم؟!"

هوسوک کم مانده بود دیوانه شود: "نمیدونم!نمیدووونم! من تا به حال کسیو تبدیل نکردم! هیچی نمیدونم"
و دست سفت و سنگ شده ی یونگی را میان دو دستش گرفت "لعنت بهت پسر! نباید اینکارو میکردی...خون من مثل سمه و ممکنه..."

حتی تلفظش میتوانست او را بگریاند ولی یونگی بجای او پچ پچ وار به زبان آورد: "ممکنه...بمیرم؟!"
و با آنکه هیچ قدرتی نداشت سعی کرد پلکهایش را باز کند و آخرین بار به صورت محبوب زیبایش نگاه کند.

هوسوک بی اختیار غرش کرد: "خیر! تو حق نداری ترکم کنی میفهمی؟ اگه بری من...منم میمیرم!"

یونگی خیره به چشمان خیس هوسوک زمزمه کرد: "ولی تو میخواستی بری!"

هوسوک با دیدن باریکه ی نگاه رنگین عشقش وحشیانه تر نالید:
"نه! نه من نمیخواستم...نمیتونستم! میدونی که نمیتونستم! مطمئنم چند قدم بیشتر نمیتونستم ازت دور شم! برمیگشتم! میخواستم برگردم...من..."

لبهای یونگی تکان خورد و هوسوک ساکت شد تا بشنود.

یونگی با آخرین نفس هس هس کرد: "منم...برمیگردم..." و چشمانش آرام بسته شد.

─── ・ 。゚⊛: *.🩸.* :⊛゚。・───

"اگه میترسی نگاه نکن!"

"بنظر میاد شما بیشتر میترسی!"

هیوک از جواب جونگکوک خنده اش گرفت:
"اولین بارمه دارم از یه خوناشام خون میگیرم!"
و مچ دست جونگکوک را با دست دیگرش گرفت تا راست نگه دارد.

نیش جونگکوک هم باز شد و نگاهش از نوک سرنگ که با سوزش به پوستش فرو میرفت به چهره ی متمرکز مرد جوان چرخید:
"خیالت راحت باشه دکتر! نمیخورمت! هنوز بهت احتیاج دارم!" و با باز شدن بند لاستیکی دور بازویش درد را حس کرد و چهره اش در هم کشید: "در حقیقت تهیونگ بهتون احتیاج داره!"

𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now