🩸Cнαpтer57🍷

854 278 186
                                    

هیچ نمی دانست جینگو چه حالی دارد و چه فکری ممکن است بکند. در واقع اهمیت هم نمیداد. شاید برای اولین بار در عمرش نمیخواست به کسی جز خودش و احساساتش اهمیت بدهد! چقدر از جسم خسته و روح شکسته اش غافل شده بود. به خودش ترحم میکرد و این فقط بخاطر شهوتی بود که سالهای سال خاموش نگه داشته، با جرقه های اخیر بالاخره آتش گرفته، شعله هایش برای سوزاندن کل درستی ها و معیارها و معنویاتش به هر طرف زبانه میکشید.

زبان شرورش را درون دهان خیس پسرش غلتاند و چنگ محکمی به پوست پهلویش انداخت انگار که میترسید از میان بازوهایش فرار کند و او دیگر نمی خواست اجازه بدهد!

جینگو عملاً هیچ کاری نمی توانست بکند. خود را به بازوهایی که با اطمینان نگهش داشته بودند سپرده بود و چنان غرق شوق و تعجب بود که حتی ریتم نفس کشیدنش هم بهم ریخته بود. اما مگر می توانست کاری بکند؟

بعد اینهمه مدت و اینهمه انتظار، اینهمه اشتیاق و اینهمه نیاز به آرزویش رسیده بود و لبهای هیوک روی لبهای او بود. یعنی بالاخره پدرش عشق او را قبول کرده و میخواست جسماً هم صاحبش شود؟ ولی این اولین تماس جنسی برای جینگو بود و هیچ تجربه ای نداشت. چکار باید میکرد؟ پدرش را به تخت بکشد و متقابلاً ببوسد؟ نکند بترسد و فرار کند؟ اصلاً درست بود کاری بکند و عکس العملی نشان بدهد یا...هیچ نمی دانست! مغزش قفل کرده روحش در مرز میان عاقلی و دیوانگی سرگردان بود!

هیچ فکرش را هم نمیکرد مزه ی این لبهای گناه آلود چنین شیرین باشد و بغل کردن این تن شهوت آلود انقدر لذت بخش باشد که ذهنش را فلج کند و قدرت فکر کردن، بماند عاقلانه، هر نوع فکری را از او سلب کند. متوجه بود پسرخوانده اش حرکتی نمیکند حتی جسمش سنگین شده صدای نفس هایش برعکس نفسهای تند او، شنیده هم نمیشود ولی هیوک دیگر منطق و قدرتش را نداشت تا دست بکشد. در حقیقت هیچ کار دیگری نمی خواست و نمی توانست بکند جز ادامه دادن!!!

زانویش را عقب کشید و سنگینی تنش را روی جینگو رها کرد. هردو بر تخت افتادند. سینه ها بهم فشرده شد و لبها درون دهان همدیگر دفن شد. زبانشان بهم رسید و پاها لای هم خزید. پاهای جینگو لخت بود!

اگر چه هنوز باکره بود و فکر میکرد چیزی از سکس نمیداند ولی غریزه به خوبی کنترل جسم و دل او را بدست گرفت و تا زبان خیس این مرد جذاب را چشید و برجستگی سخت داخل شلوارش را روی ران لخت خودش حس کرد بالاخره دیوانگی برنده شد!
دستها را یکباره دور گردن هیوک گره زد و عجولانه لبهایی را که دهان او را میخورد با مکشی قوی به دهان خود کشید. همزمان زانویش را هم روی کمر پدرخوانده اش انداخت تا سفتی او را به خود و سفتی خودش را به تن او فشار بدهد!

هیوک از دعوت جینگو جسارت گرفت و بوسه زنان به لبهای این پسرک عاشق دست آزادش را زیر تیشرت او فرو کرد و روی شکم لختش گذاشت.
در واقع نمی دانست چکار میخواست بکند. فقط لمسش کند یا تا آخرش برود؟!
دیگر او را پسر خود یا بچه ی جونهو نمیدید بلکه معشوقه ای میدید که بعد سالها آماده بود نیاز جنسی و روحی او را ارضا کند.

𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now