🩸Cнαpтer59🍷

863 269 406
                                    

از کیسه خون یک گیلاس پر کرده بود تا با تصور اینکه شراب قرمز است بتواند بنوشد. حالا دیگر برای زنده ماندن و زندگی کردن دلیلی مثل جونگ کوک داشت. قول داده بود و میخواست تا میتواند سر قولش بماند اما مسلم بود روز به روز حتی ساعت به ساعت وضعیت او تغییر کرده بیشتر به هیولایی که او را به این بیماری دچار کرده بود شبیه میشود.

یا اگر روزی نیاز او تا حد کشتن انسانها و نوشیدن خونشان پیشرفت کند چطور می تواند هویت و شرایطش را مخفی نگه دارد؟
اگر جونگ کوک متوجه وضعیت او بشود چه؟ هنوز هم می تواند چنین عاشقانه به او وابسته بماند و او را اینطور دوست داشته باشد؟

گیلاس را با اکراه به لبهایش نزدیک کرد. نمیتوانست به خودش دروغ بگوید. دیگر چندشش نمیشد و حتی هوس نوشیدن بیشتر در سر داشت. همین خود نشان میداد چه شخص خطرناکی شده است. گیلاس را بلند کرد و نصفش را در دهانش خالی کرد ولی عطشش چنان ناگهانی شدت گرفت که ادامه داد و یک نفس همه را نوشید.
چند قطره از گوشه لبهایش سرازیر شد و بدون آن که حتی بیاد داشته باشد خون نوشیده است مثل هر نوشیدنی دیگر با پشت دست لبهایش را خشک کرد ولی روی دستش رد عریض و سرخی افتاد و دوباره به او تلنگر زد.

مشکل فقط فهمیدن جونگ کوک یا هر کس دیگری نبود. با این تشنگی مداوم که با وجود سیر کردن شکمش باز هم شدت میگرفت بعید نبود به اطرافیانش خصوصاً جونگ کوک صدمه بزند.
همین ساعتی قبل در حین عشقبازی کم مانده بود گردن او را گاز بگیرد و از آن شاهرگ تیر کشیده شده اش خون بمکد!
با خشم گیلاس را روی کابینت پرت کرد و خود را روی صندلی رها کرد. گیلاس به پهلو افتاد و بعد از یک غلت دایره وار سقوط کرد و کف زمین به خورده شیشه تبدیل شد.

─── ・ 。゚⊛: *.🩸.* :⊛゚。・───

حیفش می آمد سیگار جدیدش را خاموش کند.
به جونگ کوک با اشاره تعارف کرد ولی جونگ کوک چنان در خود غرق بود که حتی نگاهش نکرد.
مینهو میدانست از این لحظه به بعد هر کلمه ی اضافی یا حتی حضورش چقدر میتواند مزاحم باشد پس این سیگار را هم به نیمه نرسیده کنار بقیه دفن کرد و از جا بلند شد: "بهتره تنهات بذارم!"

ذاتاً حرف دیگری برای زدن نمانده بود.
از این به بعدش تصمیم با جونگ کوک بود چکار بکند. همچنان کورکورانه به عاشقی ادامه بدهد یا نقطه ی پایانی به این داستان شوم بگذارد.

تا از پشت مبلها خارج شد جونگ کوک بالاخره لب باز کرد: "من...میرم!" و همانطور نشسته به زور دست در جیب شلوارش کرد: "بابت همه چی ممنونم"

مینهو سر جاش میخکوب شد: "چی؟ کجا میری؟   دیونه شدی؟!"

جونگ کوک کلید خانه ی مینهو را درآورد و روی میز شیشه ای گذاشت: "دیگه راحت نیستم!"
او هم بلند شد: "درکم کن!" و نگاهش کرد. در عرض یک ساعت چقدر چهره ی دوستش شکسته شده بود.

𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now