An old friend?
یه دوست قدیمی؟
هنوز فلش بکه
جونگ کوک با اضطراب افتاده به جونش به سمت گروه محافط ها رفت و فریاد زد: قصر رو خالی کنید... همه افراد رو از قصر خارج کنید... زود باشید
حضور سیاه فرام رو حس میکرد و در تلاش بود تا جان افرادش رو نجات بده...
این جنگ سیاه و سفید نباید بیشتر از این تلفات میداد...
به سمت دسته خدمتکاران دو رگه رفت و اونها رو هم به بیرون هدایت کرد.
قصر آرویج خالی از سکنه شده بود...
خواست قدمی به داخل تالار شرقی بذاره که با حس غم و افسردگی که به یکباره بر روحش چیره شد، به عقب برگشت و نگاهش به اون موجود بدقواره افتاد...
با نفرت به اون صورت استخوانی و لبخندی که شرارت ازش می بارید نگاه میکرد و در ذهنش یک جمله در حرکت بود...
(اون پست فطرت، جون چند موجود رو گرفته تا به این ریخت در بیاد!!؟)
بال های عقاب و موهای کفتار...
پنجه های قوی کرکس و پاهای عضلانی یک انسان!
هر جزء از بدنش مربوط به یک موجود بود و این شناخت هویت اصلی اون رو سخت میکرد...
چین و چروک های لایه لایه ای روی گردنش و شانه هاش افتاده بودن و کمرش خمیده تر از حالت عادی بود...
اینها همه نشانه هایی از طلسم های گوناگون روی بدنش بودن.
دندان هاش رو بهم فشرد و خیره به لبخند کریح فرام، نیزه سفید رنگش که با نشان ماه تزئین شده بود رو احضار کرد..
YOU ARE READING
𝐹𝑖𝑟𝑒 𝑜𝑛 𝑓𝑖𝑟𝑒
FanfictionGenre : Romance | Smut | Historical | Fantasy | Cap :Vkook | Hopmin or yoonmin or theresom? Secret 😈 Up: Author: Amador | حس میکرد به اون مکان تعلق داره... کششی که به مجسمه های درون سالن فرعی موزه داشت رو نمیتونست انکار کنه... انگار یک نفر اونجا...