31

971 189 53
                                    

𝐃𝐮𝐚𝐥𝐢𝐭𝐲

دوگانگی

هیچ فکری درباره هرج و مرجی که در آرویج رخ داده بود، نداشت...

سالن اصلی که به اتاق مشترک دو پادشاه ختم می شد، پر از موجودات رنگارنگ و متفاوت بود و این باعث شده بود دو انسان در گوشه ای و در نزدیکی به در اتاقی که جونگ کوک درش قرار داشت، بایستند تا در اون شلوغی قرار نگیرن...

هوسوک با چشم هاش، آزومایی رو که با ابهت و استرس خاصی به پری ها و لاپان ها دستور می داد، دنبال می کرد...

هنوز چهره بی حس و نیشخند ترسناکش رو به یاد داشت و در این چند ساعت اخیر، هیچ جوره نمی توانست اون تصویر رو از فکرش بیرون کنه...

جیمین با کمی فاصله ازش در حال متر کردن زمین بود و بقیه با سرعت از این سمت به آن سمت می دویدند...

جو وحشت زده ای به وجود آمده بود و هوسوک این رو به خوبی حس می کرد...

با شنیدن صدای شکفته شدن هوا به عقب برگشت و با ققنوس سیاه پوشی که با ابهت روی زمین آرویج فرود آمده بود، روبه رو شد.

بال های مشکی رنگ ققنوس بسته و بعد محو شدند.

لحظه بعد اون از روی زانو بلند شد و صاف ایستاد...

با بالا آمدن نگاهش، هوسوک اخمی کرد و کمی جلو رفت تا کنار جیمین بایسته...

حس خوبی نسبت به اون ققنوس سیاه پوش نداشت.

دید که یک لاپان با گوش های تماما آبی به سمت اون قنوس رفت و تعظیم کرد: خوش اومدید فرمانده...

ابرو های هوسوک کمی بالا رفت و با حرکت فرمانده دید که محافظان آب همگی تعظیم کردند.

با رسیدن اون ققنوس به آزوما ، هر دو با نگاهی ناخوانا به همدیگه خیره شدند و این ها از چشم هوسوک دور نماند...

انگار تنها کسی که به حالات چهره و احساسات اطرافیانش توجه می کرد، اون بود...

دید که ققنوس بدون توجه از کنار آزوما گذشت و به سمت اون دو آمد...

با قرار گرفتن فرمانده اونم درست رو به روش، آب دهانش رو قورت داد.

نگاه فرمانده یخ زده بود!

چشم هاش به معنای واقعی مثل یک گوی سرمه ای رنگ و یخ زده بودند...

نگاهی که در عین زیبایی، به هرکس حس متفاوتی رو القا می کرد و اون حس برای هوسوک، ترس بود!

ترس از دست دادن کسی که هنوز به دستش هم نیاورده بود...

فرمانده سرش رو کمی خم کرد و در مقابل چهره شوکه هوسوک ، بهش احترام گذاشت.

بعد با صدایی که برخلاف چشم هاش، پر از رگه های گرما بود رو به هوسوک حرف زد : فرمانده آسون هستم... پرلا...آسون

𝐹𝑖𝑟𝑒 𝑜𝑛 𝑓𝑖𝑟𝑒Where stories live. Discover now