44

193 33 35
                                    


وودویویوس
woodvivios

- احساس گرمای غم‌انگیزی که از لمس و ارتباط با درختان به دست می‌آید.

بعد از قرن ها پاش رو روی زمین سرسبز شامبالا می گذاشت.

عطر پخش شده از درختان سرسبز در هوا باعث شد لبخند دلتنگی روی لب های فرام بنشینه.

پرتال قدرتمندی که درست کرده بود، درست در دل وودویویوس باز شده و مرد غم رو به آغوش می کشید.

بی توجه به پسر کنجکاوش و افرادی که تک تک از پرتال عبور می کردند جلو رفت و روی تنه تنومند درختان دست کشید.

احساس می کرد به زمانی که دایا خطاب می شد برگشته.
زمانی که فکر می کرد اطرافش و اطرافیانش به همان شکل باقی می مانند و زندگی همیشه راه شیرینی رو پیش روشون میذاره...

با نفس عمیقی و در سکوت راه خاکی درون جنگل رو پیش گرفت.
افرادش به دنبال وون چا پشت سرش قدم بر می داشتند و همه انسان ها و موجودات عجیب و الخلقه ای که ساخته بود، با تعجب اطرافشون رو بررسی می کردند.

پرتال بسته شده بود و دایا بی توجه به چیزی، در خاطراتش غرق بود.

آخر جاده خاکی به غار بزرگی رسید که با خزه ها و سبزه ها پوشانده شده بود.

اونجا مکانی بود که روزی فرام در اون زندگی می کرد!

وون چا با بی صبری شنلی که پدرش به او داده بود رو کنار زد و کنار مرد ساکت ایستاد: خب... الان اینجا دقیقا کجاست پدر؟

فرام ایستاد و با دلتنگی عمیقی به دهانه غار نگاه کرد. صداش پر از غم بود و لحنش آغشته به دلتنگی...
+ زادگاهم!

خیلی واضح تمام گذشته اش رو به یاد می آورد. مرگ تنها خانواده اش، مادر بیمار شده اش رو به یاد داشت.

اولین دیدارش با تهیونگ در زیر همین درخت هارو به یاد داشت.

از همه مهمتر، دیدارش با اون الهه سفید پوش و زیبا رو هم به یاد می آورد...

نفسی گرفت و اجازه داد شش های جسم انسانیش، از هوای پر غم اطرافش پر و سپس خالی بشه.

وون چا با دیدن حالت پر غم پدرش، عقب کشید و اجازه داد مرد برای مدتی تنها باشه.

به افرادشون طبق غریزه ذاتیش دستور داد تا در آن مکان مستقر بشن و خودش هم بی توجه به نگاه های خیره فرام به نقطه به نقطه ی جنگل، وارد غار شد تا اون رو بررسی کنه.

فرام قدم برداشت و پا به دل جنگل گذاشت.

جنگل وودویویوس درست در زیر کوه های سفید وایت مرون و در فاصله چندکیلومتری با خرابه های الیزه یا آرامیس سابق قرار داشت.

مرد دلتنگ بی خبر از همه چیز و بدون هیچ نقشه قبلی ای، تنها با پیروی از خاطرات و احساساتش، داشت به سمت آرامیس حرکت می کرد!

𝐹𝑖𝑟𝑒 𝑜𝑛 𝑓𝑖𝑟𝑒Where stories live. Discover now